موافقان اتانازی ارزشی مافوق دیگر ارزشها برای حیات قائل نیستند بلکه معتقدند حقوق فردی ارزش برتر است و بعضی دیگر ازآنها کیفیت حیات را مهم تر از خود آن میدانند و منطق آنها این است که اگرچه زندگی، خود به گونهای واضح یک ارزش مهم است اما ممکناست شرایطی بهوجود آید که زندگی ارزش زیستن و بودن نداشته باشد.
افرادیکه حقوق فردی و کیفیت زندگی را ارزش برین میدانند، درحالتهایی که قدرت و توان آنها کاهش مییابد، نظام ارزشی خود را درمعرض تهدید میبینند چون دریک نظام ارزشی، فرد ردیفی از ارزشها را براساس اهمیت آنها طبقهبندی میکند.
حال اگر این نظام ارزشی بهخطر افتد، فرد ممکناست زندگی خود را خاتمه دهد چون دیگر ارزش زیستن طولانی و یک زندگی خوب وجود ندارد. یکیاز مهمترین دلایلی که باعثشده بحث دربارهی اتانازی اینقدر مورد اعتراض قراربگیرد، ایناستکه نظام ارزشی انسان را بهچالش میخواند.
یکی از راههای ارزیابی ارزشها برای آنکه دریابیم آنها واقعا ارزشی اخلاقی دارند، استفاده از نظریههای مختلف در اخلاق هنجاری است. با ارزیابی یک مشکل یا یک رویهی خاص و با رجوع به نظریههای اخلاق هنجاری، میتوانیم تعیین کنیم که نظامهای ارزشی ما نیاز به تغییر دارند یا نه.
یکیاز نظریههای اخلاق هنجاری «خودگراییاخلاقی» (ethical egoism) است. این نظریه که در دوران جدید توسط توماس هابز در کتاب معروفش «لویاتان» (Leviathan) ارائه شده، یک قانون کلی دارد مبنی براینکه عمل درصورتی درست است که بیشترین خیر را برای خود انسان فراهم آورد. هابز استدلال میکند ما نمیتوانیم به کسی کمککنیم مگرآنکه در درازمدت به سود ما باشد.
ازاین دیدگاه انجامدادن یا انجامندادن اتانازی براساس نیاز و سودمندی خود شخص، مشخص میشود؛ بنابراین ممکناست عملی اخلاقی باشد. ایراد این نظریه این است که تنها از منظر بیمار مینگرد و «خودگرایی اخلاقی» براساس آن تعیین میشود ولی از نگاه پزشک، عمل او چهسودی ممکناست برایش داشته باشد؟
نظریهی دیگر اخلاق هنجاری، نظریهی«پیامدگرایی» است که مهمترین شاخهی آن همان «فایدهگرایی» است. «سودگرایی» توسط «جان استوارت میل» بهطور کامل درکتاب معروفش «دربارهیآزادی» تشریح شدهاست. این دیدگاه بیان میدارد یک «عمل» درصورتی درست است که بیشترین خیر جمعی را داشته باشد.
در زمینهی اتانازی باید دید این عمل، خیر جمعی را افزایش میدهد یا نه؟ اگر خیر جمعی را افزایش دهد، عملی اخلاقی است.
نظریههای حق مدار از دیگر نظریههای اخلاق هنجاری هستند. مشخصترین آنها رأی کانت و همان نظریه «تکلیف گرایانه» معروف اوست. بر مبنای دیدگاه کانت، انسان موجودی «عاقل» و مختار است؛ بهایندلیل، اصل اخلاقی، ناظر بهخود شخص درگیر در عمل است و پیامدهای اعمال مهم نیست.
کانت میگوید: «چنان عمل کن که گویی با انسانیت چه در شخص خودت و چه در دیگری همیشه به مثابه یک غایت و نه فقط یک وسیله، سر و کار داری».
در بررسی هریک از نظریههای اخلاق هنجاری باید حتماً ۴ سطح فرد، خانواده، پزشک و جامعه را درنظر گرفت. درسطح فردی، شخص باید تصمیم بگیرد که میخواهد به زندگیاش خاتمه دهد یا نه. از منظر «خودگرایی اخلاقی» اگر شخص براساس نفع خود بهنتیجه برسد که باید بمیرد، این اخلاقی است. از طرف دیگر، ممکناست فرد به این نتیجه برسد که میخواهد زنده بماند و استدلال کند که تمام تکنولوژی پزشکی باید بهکار گرفته شود تا زندگیاش را حفظ کند.
از منظر «سودگرایی» ممکناست فرد لاعلاج، زندگی را برای خیر دیگران انتخاب کند؛ یعنی بهخاطر عشق بهکسی یا کسانی که از مرگ او دچار رنج میشوند، یا بهعلت اجتماعی، فرد لاعلاج ممکناست زندهماندن را انتخاب کند؛ درحالیکه اگر این حالات وجود نداشت، وی مرگ را اختیار میکرد و از طرف دیگر ممکناست همین استدلالها بهنوعی دیگر موجب شود که او مرگ را برگزیند؛ یعنی درد و رنج و هزینههای درمانی که بر دوش اعضای خانواده یا جامعه است، ممکناست فرد را باوجود اینکه دوست دارد زنده بماند وادار به انتخاب مرگ کند.
اعضای خانواده نیز یک وضعیت دشوار اخلاقی را پیشرو دارند و این دشواری بیشتر مربوط به مواردی است که فرد لاعلاج فاقد صلاحیت لازم برای تصمیمگیری دربارهی مرگ خودش است. از دیدگاه «خودگرایی اخلاقی» ممکناست خانواده بخواهد فرد زنده بماند و این بهدلیل علاقه و عشقی است که به او دارند. از سوی دیگر خانواده ممکناست بهعلت سود و منفعت خودشان یعنی کمترشدن هزینههای درمانی بخواهند درمانهای پزشکی قطع شود.
از دیدگاه «سودگراییاخلاقی، خانواده ممکناست مایل باشند بیمارشان زنده بماند بهایندلیل که ازبینبردن ارزش زندگی بهحال جامعه مضر است و درهرحالی، امکان نجات بیمار وجود دارد و این به هرحال خیر جمعی را درپی دارد. از طرف دیگر، ممکناست خانواده تمایل به مردن بیمارشان داشته باشند، زیرا مراقبتهای پزشکی بیهوده، هزینهی زیادی بر جامعه تحمیل می کند، درنتیجه مرگ او بیشترین خیر جمعی را دارد.
پزشک نیز در چالشی اخلاقی قرار دارد. نگاه جهانی به پزشکان این است که آنها وظیفه دارند به هر قیمتی زندگی بیمار را حفظ کنند. در مقابل این نگاه جهانی، آموزه «خودمختاری» و حق بیمار قرار دارد. طبق این آموزه، پزشکان در قبال امیال و آرزوهای بیمارانشان مسوول هستند. براساس اصل «خودمختاری» توجیه اتانازی تنها بر مبنای اصل احترام برای تصمیم بیمار است و ارتباطی با این موضوع که اتانازی به سود بیمار است یا نیست، ندارد. طبق این دیدگاه وقتی بیمار با اختیار خود تصمیم به مرگ میگیرد، پزشک باید از داوری دربارهی «کیفیتزندگی» بیمار خود امتناع کند؛ یعنی پزشک باید به درخواست منطقی و حتی غیرمنطقی بیمار برای انجامدادن اتانازی رضایت دهد.
اما پزشک از سوی دیگر متعهد است عملی بر خلاف سود و منفعت بیمار انجام ندهد؛ یعنی پزشک باید تصمیم بگیرد این عمل به سود و منفعت بیمار هست یا نه؛ که این مسأله هم وابسته به ملاحظاتی دربارهی کیفیت زندگی بیمار است.
اما دراینجا بحثی معرفت شناسانه پیش میآید که آیا پزشک این امکان را دارد که کیفیت زندگی بیمار را ارزیابی کند؟ و این ارزیابی بر چه ملاکهایی استوار است؟
درستی این ملاکها را چگونه میتوان تعیین کرد؟ تحلیل نظریههای اخلاق هنجاری جوابی روشن پیشروی ما نمینهد چون هیچ اجماعی در تبیین مفهوم «خوبی» وجود ندارد و چون در ۴سطح باید بررسی شوند، تناقضات بسیاری حاصل میشود. ولی آنچه واضح است این است که بیشتر استدلالهای اخلاقی علیه یا له اتانازی برگرفته از همین نظریههای اخلاقی است ولی هیچکدام نمیتوانند نشاندهند کدام سازوکار برای گرفتن تصمیم در قبول یا رد اتانازی بهترین است.
ثبت نظر