شماره ۹۹۱

دیالکتیک وسوسه و ماندن در ترک

دکتر علی نیکجو - رزیدنت اعصاب و روان

یکم) اعتیاد نه یک بیماری ساده و بسیط، بلکه معضل پیچیده‌ای است که مجموعه‌ای از عوامل درایجاد و تداوم آن نقش دارند. به‌بیان دیگر اعتیاد یک بیماری زیــستی ـ روانی ـ اجتــماعی (Bio‌-‌psycho‌-‌social) است که درمان آن هم مستلزم پرداختن به تمامی حوزه‌هایی است که یک انسان به ماهو انسان با آن مواجه است. تقلیل اعتیاد به یک بیماری طبی همان قدر ناکارآمد است که آن را صرفاً یک پاتولوژی روانی بدانیم و یا تنها به مشکلات محیط و اجتماع نسبت دهیم. فی‌الواقع مجموعه‌ای از عوامل زیست‌شناختی (از‌جمله ژنتیک)، روان‌شناختی (از‌جمله اختلال شخصیت و مکانیسم‌های دفاعی ناپخته) و جامعه‌شناختی (ازجمله بی‌کاری) در ظهور و تداوم آن نقش دارد. ساده‌سازی اعتیاد و فروکاست آن به یکی‌از عوامل مذکور تصویر معوج و مغشوشی به‌دست می‌دهد که ناگزیر درمان را ابتر می‌نهد.
دوم) ژنتیک نقش پر رنگی در ابتلا به اعتیاد دارد. طبق نظر کتب مرجع روانپزشکی50% بار اعتیاد بردوش عوامل وراثتی است. فرزندانی که محصول والدین وابسته به مواد (Substance dependence) هستند، در‌خطر زیادی قرار‌دارند. لذا نیازمند مراقبت ویژه و برنامه‌ای خاص در جهت جلوگیری از ابتلا هستند.
سوم) توجه به آسیب شناسی روانی (psychopathalogy) هم نقش مهمی در شناخت و درمان بیماران دارد. همراهی اعتیاد با برخی از انواع اختلال شخصیت از جمله شخصیت‌های ضد‌اجتماع (antisocial) و مرزی(borderline)  و نیز مکانیسم‌های دفاعی ناکارآمد و ناپخته در ذیل این عنوان قرارمی‌گیرد. به زبان فرویدی عموم بیماران من (ego) آسیب دیده‌ای دارند که سعی دارند با‌توسل به‌مکانیسم‌های دفاعی غیر‌تطابقی (maladaptive) از من آسیب دیده (injured ego) خود مراقبت و حمایت کنند. در‌واقع جای آن که از طرق روان‌درمانی در‌جهت انسجام «من آسیب دیده» خود گام بردارند، با توسل به مکانیسم‌های دفاعی ناپخته (immature) باعث تشدید و تعمیق آسیب‌های‌روانی می‌شوند. مکانیسم‌های دفاعی ناکــارآمد به‌سان یک سیکــل معیــوب (Impaired cycle) باعث بر‌هم‌خوردن هر‌چه بیشتر تعادل روانی می‌شوند. این روند اگرچه ظاهر حمایتی و سازگارانه دارد اما در واقع بر‌سر شاخ نشستن و بـــن بریــدن است که نه از تـاک نشــانی می‌گــذارد و نه از تاک نشان.
اینجاست که نقش کلیدی و حیاتی روان درمانی در بازیافت «من مغشوش» هویدا می‌شود. در این بین شایع‌ترین مکانیسم دفاعی انکار (denial) است. عموم مراجعان مشکلات خود را یا باور ندارند و یا به‌مراتب کمتر از آنچه که هست، می‌پندارند. گام نخست درمان آن است که درمانجو تصویری واقعی از اختلال خود در ذهن داشته باشد و بداند با انکار‌کردن مشکلات، مشکلی حل نمی‌شود. باور کند که با پاک‌کردن صورت مسأله، مسأله حل نمی‌شود. معضل می‌ماند و حیات ثمربخش یک انسان را به نابودی و اضمحلال می‌کشاند. از دیگر مکانیسم‌های دفاعی رایج، فرافکنی (projection) است. به‌طوری‌که تمام مشکلات خود را به‌محیط بیرونی‌(Environment) نسبت می‌دهند. فی‌المثل اعتیاد خود را به‌نحوه‌ی تعامل‌خانواده نسبت می‌دهند و معتقدند که فلان برخورد از سوی خانواده سبب شد تا دردام اعتیاد گرفتار آیند. از دیگر مکانیسم‌های دفاعی رایج دلیل‌تراشی(rationalization) است. فی‌المثل شکست عاطفی را عامل روی آوردن به مواد می‌دانند. مسیر حرکت روان درمانگر در‌جهتی است که به‌تدریج و به‌‌طور بطئی مکانیسم‌های‌روانی غیر‌تطابقی و ناکارآمد تبدیل به مکانیسم‌های روانی تطابقی و کارآمد شود. طی ایــن رونــد «انســـجام مـن» (ego integrity) افزایش می‌یابد که خــود بــه افزایش عـزت‌نفس (Self regard) در بیمار می‌انجامد که نهایت‌الامر شانس ماندن در ترک را افزون می کند.
چهارم) 90% کسانی که تصمیم به ترک می‌گیرند موفق به آن می‌شوند اما متأسفانه 90% ایشان در یک بازه‌ی زمانی 6 ماهه مجدداً مصرف مواد را از سر می‌گیرند. به‌این‌قرار باید گفت مشکل اعتیاد در ترک آن نیست بلکه در‌ثبات در پرهیز است. البته باید به درمان‌جو اطمینان خاطر داد که نه‌تنها وسوسه (craving) امری طبیعی است بلکه لغزش (Slip) هم امری گریز ناپذیر است.
همه‌ی توش و توان باید در‌این مسیر باشد که وسوسه کمتر تبدیل به لغزش شود و لغزش تبدیل به عود کامل Full relapse نشود. یکی‌از خصوصیات سرشتی معتادان نگاه همه یا هیچ به کل زندگی و ازجمله به امر درمان است.
نگاه همه یا هیچ بار اضافی بردوش بیماری می‌نهد که خود  مخرب روند درمان است.
ایشان می‌پندارند که یک یا دو بار لغزش به‌معنای شکست درمان است و در‌نتیجه مقاومت در‌هم شکسته می‌شود و به نقطه‌ی صفر بر‌می‌گردند. تصویر واقعی و البته همدلانه از لغزش به او این فرصت را می‌دهد تا در جریان درمان باقی بماند. در واقع لغزش فرصتی است تا هم درمان جو و هم درمانگر نقاط ضعف موجود را بهتر بشناسند و در جهت رفع آن گام بردارند.
پنجم) وسوسه ماهیت موجی (wavy) دارد. چون موج بر می‌خیزد و فرو می‌نشیند. باید آموخت که چگونه می‌توان بر‌موج سوار شد و در‌موج غرق نشد. از‌این رو چگونگی مواجهه با وسوسه (approach to craving) بسیار مهم است. توصیه می‌شود به‌هنگــام هجــوم وســـوســه، بیمار حداقل‌20 دقیقه به خود وعده دهد که برآوردن آن را به تعویق اندازد. موقعیت را ترک کند، بیرون برود. با خود با‌صدای بلند حرف بزند و حین این گفت‌و‌گوی مثبت راهی را که طی کرده‌است در‌نظر آورد. قلم بردارد و از حمله‌ی وسوسه بنویسد. اجازه دهد تا این سوژه‌ی طغیانگر و آزاردهنده تبدیل به ابژه‌ای رام و مهارشدنی شود. بی‌جهت نیست که مرحوم شریعتی می‌گفـت‌‌:‌« نـوشتـن بـرای فراموش کردن است.»
نرمش‌های آرام‌بخش (relaxatian)‌ همراه با دم و بازدم عمیق انجام دهد. در‌صورت امکان با درمانگرش ارتباط برقرار کند و یا حداقل با دوستی حمایتگر سخن بگوید. مهمترین دلیلی را که باعث می‌شود باز به‌سوی مواد نرود، روی کارتی بنویسد و همیشه و همه‌جا همراه داشته باشد. به سخن اسپینوزا به مثابه ـ یکی‌از بزرگترین فلاسفه تاریخ بشریت‌ ـ وقع ندهد که تقوای واقعی را در انصاف، دستگیری و عشق به همسایگان می‌دانست. به‌این نهج و قرار دستگیری کند تا ذات حضرت دوست دستگیرش شود.
صرف وقت در امور خیریه و عام‌المنفعه به بازسازی و هویت بخشی «من زخم خورده» یاری می‌رساند. این مسیر سبب می‌شود تا درمان‌جو از قامت یک انسان نیازمند به کمک به قامت انسانی مددرسان (Helper) درآید که خود منجر به افزایش احساس عزت‌نفس در او می‌شود. به‌این‌ترتیب درمان‌جو در‌طی «یک مسیر شدن» از موجودی منجمد و رقت انگیز به انسانی شکوفا و سازنده تبدیل می‌شود.
ششم) همه‌ی آدمیان در‌طول زندگی احساسات ناخوشایند و تلخی را تجربه می‌کنند. فرد بیمار به مراتب بیش‌از دیگران دستخوش تغییرات ناگهانی عواطف می‌شود. به بیان دیگر حساسیت بیماران در برابر تنش‌های معمولی زندگی بیش‌از افراد عادی است. این افزایش حساسیت (Hypersensitivity) و این عدم‌انعطاف (Rigidity) ممکن‌است مخرب روند پرهیز و محرک پناه‌جستن به مواد باشد. ضروری است که درمان‌جو عوامل بیرونی و افکار درونی مزاحم خود را بشناسد. آن را فهرست کند و درباره‌ی آن با روان درمانگر به گفت‌و‌گو بنشیند. مراجع باید بیاموزد که در موقعیت‌های چالشی چگونه رفتار کند. او باید بداند که گوشه‌نشینی، عزلت‌جویی، سردرجبین خود فرو بردن و سکوت پیشه‌کردن باعث تشدید ناآرامی درونی می‌شود. از دیگر سو رفتار و گفتار تهاجمی، تحریک‌پذیر و خشن نه‌تنها موجب رضامندی نمی‌شود بلکه باعث تشدید ناآرامی درونی می‌شود. هر‌گونه تنش هیجانی ممکن‌است آبستن یک عود کامل باشد. از‌این‌رو آموختن «هنرگفتن» ‌،‌ «هنر شنیدن» و نیز «مهارت جرأت‌مندی» (assertiveness) در تخلیه‌ی هیجانی بهنجار بیمار امری ضروری است. همچنین آموزش مهارت‌های سازگاری و انعطاف‌پذیری (flexibility) در برابر تنش‌های محیطی نقش مهمی در پیشگیری از عود دارد. فی‌المثل رد‌کردن پیشنهاد مصرف مواد یک مهارت است. مهارتی که باید چنان با سرشت درمان‌جو عجین شود که در اوج وسوسه‌ی مستقیم در چشم پیشنهاد‌دهنده نگاه کند و قاطعانه بگوید‌: « نه»، و به صراحت بگوید‌: «دیگر چنین تعارفی نکن» و بعد هم بلافاصله موضوع صحبت را عوض کند. کسب چنین مهارتی باعث می‌شود تا درمان‌جو در‌برابر ناسازگاری‌های پیرامونی به وجهی سازگارانه عمل کند.
هفتم) و در آخر مقال تأکید می‌شود که درمان اعتیاد نه یک پروژه‌ی کوتاه‌مدت بلکه یک جریان د‌رازمدت است. روندی که بخش کوچکی از آن کنار نهادن مواد است و بخش عمده‌اش کنار‌آمدن با این کنار نهادن است. این امر گاه مستــلزم تغیـیر سبـک‌زنـدگی (life style) پیشین است. گویی که نوعی هم‌بستگی (co-de pendence) میان انواع عادات آدمی با عادت اعتیاد وجود دارد. از‌این‌رو لازم است درمان‌جو در نوع روابط گذشته، دوستانی که با آنها طی طریق کرده، عادات‌غذایی و حتی لباسی که بر‌تن می‌کرده، بازبینی و تجدیدنظر کند. درمان پایدار اعتیاد مستلزم آن است که یک‌بار دیگر داستان زندگی از نو نوشته شود. این نگاه انسان مدار و یکپارچه‌نگر (Holistic) سبب می‌شود تا اعتیاد از قالب یک معضل مجرد به مثابه‌ی یک پدیده پیچیده‌ای درآید که تمامی وجوه انسانیت یک انسان را تحت‌تأثیر خود قرار داده‌است. چنین رویکردی ممکن‌است به‌نتایج بسیـار ثمربخشی بینجامد.

 

 

تعداد بازدید : 1620

ثبت نظر

ارسال