شماره ۹۸۲

در فضیلتِ گفتن

دکتر علی نیکجو - رزیدنت اعصاب و روان

یکم) ادبیات دینی و عرفان ادبی ما مشحون از پاره‌ها و گزاره‌هایی است که بر صُمت، سکوت و پرهیز از پرگویی تأ‌کید دارد. مستندات درون دینی و برون دینی فراوانی را می‌توان مثال آورد که همگی امر برعنان زبان دارد و البته از حوصله‌ی این مقال خارج است. سنت عرفانی یکی‌از طرق نیل به مقاصد متعالی معنوی را در گوشه نشینی و بالمآل زبان در کام‌کشیدن دانسته، پرگویی را مانع و دافع صواب می‌داند. این امر محدود به context/ بارفتار دینی نیست، بلکه ادبیات فولکوریک ما‌هم مشحون از عبارات و ضرب‌المثل‌هایی است که در کام‌‌کردن زبان سرخ را شرط عافیت می‌داند. واقعیت صُلب و سختی که از پس سده‌ها تجربه‌های سهمگینی که براین مُلک و ملت رفته است ناخودآگاه جمعی ما را به میمنت سکوت و صولت صُمت رهنمون ساخته است. بی‌جهت نبود که مرحوم شریعتی به مثابه یکی از مؤثرترین مصلحان اجتماعی نیم قرن اخیر وقتی وارد حوزه کویریات می‌شود ـ‌ که همانا تبلور تجربیات اگزیستانسیل ‌اوست ـ «‌نگفتن» را می‌ستاید:‌«حرف‌هایی است برای نگفتن. حرف‌هایی که هیچ‌گاه سر به ابتذال گفتن فرود نمی‌آورند. سرمایه‌ی هر‌کس به‌اندازه‌ی حرف‌هایی است که برای نگفتن دارد.»
تجربه‌ی فردی و اجتماعی ما نشان می‌دهد که language‌/ زبان از چنان استعدادی برخوردار است که آتش فتنه را شعله‌ور سازد، مناقشه‌ها برانگیزد و کینه‌کشی‌ها را دامن زنـد. از این روست که «قدرت‌‌سکوت» به‌ مثابه‌ امری اخلاقی همواره ستایش شده‌است.
دوم) مشکل از آنجایی آغاز می‌شود که مفاهیم عرفانی، معنوی و گاهی سیاسی unconsciously / ناخودآگاهانه وارد حوزه‌ی فردی و اجتماعی می‌شود. عدم تمیز و تفارق میان گزاره‌های انتزاعی با حیات اجتماعی و پیچیدگی روابط فردی به‌غایت آسیب زاست. تعمیم و بسط مفاهیم عرفانی به حوزه‌ی فردی و روابط اجتماعی نه‌تنها به معنادار‌شدن هر‌چه بیشتر relations‌/ روابط نمی‌انجامد بلکه رابطه را از معنا تهی می‌کند. اثری پارادوکسیکال پیدا می‌کند و به‌قول مولانا از قضا سرکنگبینی می‌شود که خود صفرا می‌افزاید. هیجانات و خاطراتی که ما در‌طول سالها با هزار تکلف دفن کرده‌ایم با «نگفتن» نه پاک می‌شوند و نه حل‌و‌فصل می‌شوند. ممکن‌است درظاهر فراموش شوند اما هرگز از یاد نمی‌روند. ممکن‌است تن را رها سازند اما جان را در چنبره‌ی خود می‌فشارند. صُمت اگر در حوزه‌‌ی معنویت مرکبی می‌شود در راه پر سنگلاخ نیل به‌معبود، اما اینجا و در برابر چالش‌های درونی و محیط پیرامون به immaturity‌/ عدم بلوغ عقلانی ‌ـ‌ هیجانی منجر می‌شود و به‌دنبال خود انواع و اقسام  symptoms‌/ علائم روان ـ  نژندی را به‌همراه می‌آورد.
در فیلم اخیر پوران‌درخشنده ـ‌ هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند ـ هم به‌وضوح می‌بینیم که امر برسکوت نابه‌جا چه تأثیر سهمگین و ویران‌کننده‌ای بر فرد می‌گذارد و چگونه کل مسیر زندگی او را تحت‌شعاع قرار می‌دهد.
سوم) بخش عمده‌ای از «حال‌بد» آدمی مربوط به materials/ عواطف و تجربیاتی است که به‌وسیله‌ی ego‌/ من در unconscious/ ناخودآگاه repress / سرکوب شده‌است. زیگموند فروید بر این رأی اسـت که uncs از جنس  word/ کلمه است. بنابراین راهیابی به‌آن از‌طریق language / زبان امکان‌پذیر است. اگر درد از جنس کلمه است، درمان هم با کلمه امکان‌پذیر است. این درد خود درمان است. واژه‌ نقشی بنیادین در ایجاد و حفظ رابطه دارد. از آن روست که مهمترین و مؤثرترین صورت ارتباط میان ذات حضرت اولوهیت با بندگانش نه در ید‌بیضاء و نه در دو‌پاره‌کردن دریا و نه در بینا‌کردن نابینایان بلکه در قالب کلمات مصحف کریم برقرار شده‌است و بی‌جهت نیست که معجزه‌ی رسول گرامی اسلام بسی‌ عمیق‌تر و متعالی‌تر از دیگر صُور معجزات دیگر رُسُل ـ که سلام و درود خداوند بر‌همه‌ی ایشان باد ـ شناخته می‌شود. حضرت باری‌تعالی با کلام با بندگانش رابطه برقرار می‌کند و این همان کلامی است که همچون آتش تاریخ ظلمت و جهالت را روشن و جمود و فسردگی و رخوت را در می‌نوردد تا از‌پس زمستانی بس ناجوانمردانه سرد، گرمای مطبوع آگاهی، شور و شعور ببخشاید. آن گونه که حضرت حافظ طلب می‌کند: «غلام آن کلماتم که آتش افروزد / نه آب سرد زند از سخن برآتش تیز».
فروید در مقاله‌ی «negation» نقش « نگفتن» و «انکار کردن» را در پاتولوژی روان آدمی نشان می‌دهد. او تأکید می‌کند تا‌زمانی‌که materials از‌uncs به‌سمت preconscious / پیش آگاهی و بالمآل consciousness جریان نیابد امکان حل‌و‌‌فصل شکایاتی چون اضطراب، دلهره، افسردگی، وسواس، اعمال تکانشی، اختلالات‌جنسی، و... وجود ندارد. این مسیر با مرکب واژه و به مدد زبان طی می‌شود. فی‌الواقع negation ـ نگفتن، انکار کردن - راهی است به‌سوی منزلگه «فهمیدن» هر‌چند سر‌از نا‌کجا‌آباد «نفهمیدن» در می‌آورد. تجربه ـ هیجانی که با‌سختی فراوان از uncs به‌سمت ‌consciousness درجریان است در جایگاه psc مسدود می‌شود تا هیچ گاه فهم نشود. فرد روان رنجور با انکار‌کردن ـ ‌از قبیل اینکه مسأله‌ای نیست، مشکلی وجود ندارد‌ ـ فرآیند آگاه‌شدن را دچار وقفه و سکته می‌کند و این به‌معنای بدتر‌شدن حال‌بد ماست و این همان رنجی است که ما می‌بریم. بدین معنا حال‌بد ما ریشه در حرف‌هایی دارد که نگفته‌ایم، نه حرف‌هایی که گفته‌ایم. خطر حرف‌های گفته‌شده به‌مراتب کمتراز حرف‌های گفته‌نشده‌است. البته دیالوگ خود هنر است. دیالوگ آموختنی است، یاد‌گرفتنی است. «اریک‌فرومی» باید تا همچنان که « هنر‌ عشق‌ورزیدن»  را می‌آموزد، هنرگفت‌و‌شنود را آموزش دهد. «آنا‌‌فرویدی» باید تا همچنان که بر کسب ظرفیت عشق‌ورزی جهت maturity‌/‌بلوغ ساختار روانی کودک انگشت تأکید می‌نهد، بر کسب ظرفیت گفتن و شنیدن همت گمارد. معلمی باید تا به فرزندان این دیار بیاموزد که آدمی محتاج گفتگو است. گویشی به دور از تمسخر، ریشخند، قضاوت، سرزنش، تحقیر و توهین. چنان گویشی به پویش هر‌چه بیشتر ساختار‌روانی کودک در فردای زندگی می‌انجامد.
چهارم) بشر امروزین بیش‌از هرزمان نیازمند برقراری جریان پویا و سازنده‌ی گفتگو است. «گفت‌و‌گوی تنهایی» که از‌خود شروع می‌شود، اما در خود نمی‌ماند و به دیالوگ با دیگری و محیط می‌انجامد. برقراری دیالوگ میان «‌رنجی که می‌بریم» با فحوای پنهان شده در پس پشت آن رنج می‌تواند قدمی ‌باشد در‌جهت رضامندی از زندگی. سکوت سرشار از ناگفته هاست، اما مسأله این است که نا‌گفته‌ها ناپدید نمی‌شوند. بلکه می‌مانند و به‌قول «صادق هدایت»: «همچون خوره روح آدم را می‌خورند و از درون می‌تراشند.» analysis‌/‌روانکاوی فر‌صتی می‌دهد تا غول خفته بیدار شود. سوبژه‌ی ناآشنا به مدد واژه به ابژه‌ی آشنا بدل گردد و جایگاهی متناظر با بار‌روانی‌اش در ساحت‌روان آدمی بیابد. انسانِ‌« درحال شدن‌» ناگزیر است به exploration‌/ واکاوی دمل‌های چرکینی بپردازد که البته بوی تعفن آن بسی آزار دهنده است، اما این هزینه‌ای است که باید پرداخت پیش‌از آنکه توده‌ی متعفن تبدیل به قانقاریا شود و همه‌ی ساحت روان را در‌بر‌گیرد و آدمی را از خود تهی‌کند. این تاوانی است که به‌قول «پل‌تیلیش» ما برای انسان‌بودن و انسان‌ماندن خود می‌پردازیم. روان‌کاوی فرصتی است تا ما تجربیات و احساساتی را که در زیر خروارها خاک دفن کرده‌ایم نبش‌قبر کنیم، در پیش چشم بنشانیم و به دیالوگ با آنها بنشینیم. براین اساس و خلاف رأی پیشینی مرحوم شریعتی ما چشم انتظار مصلحی هستیم که انذارمان دهد: «‌سرمایه‌ی هر رابطه‌ای به‌اندازه‌ی حرف‌هایی است که برای گفتن دارد.»
کلمه حیات‌بخش است. بی‌جهت نیست که حضرت دوست، مسیح را کلمه‌ی خود خواند. کار تراپیست شاید این است که مسیح‌وار دم حیات‌بخش خود را در قالب واژه به‌جان فسرده و خموده بیمار بدمد. شاید از این راه بتوان شاگردی مسیح را به‌جا آورد و زندگان مرده را حیاتی مجدد بخشید. آن‌گاه می‌توان هچون مولانا سر‌به آسمان سایید و باخود زمزمه کرد:

حکیمیم، طبیبیم، ز بغداد رسیدیم

                              بسی علتیــان را ز غم بازخریدیم

سُبُل‌های کهن را، غم بی‌سر و بن را

                   ز رگ‌هاش و زپی‌هاش به چنگاله کشیدیم

طبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیم

                        بسی مرده گرفتیم، در او روح دمیدیم
    

                        

تعداد بازدید : 1350

ثبت نظر

ارسال