شماره ۹۶۵

یالوم و روان‌درمانگری وجودی

دکتر علی نیک جو - رزیدنت اعصاب و روان

با نگاهی بر وقتی نیچه گریست
یکم) «وقتی نیچه گریست»؛ یکی از به یاد ماندنی‌ترین آثار «پروفسور اروین یالوم» ـ (1931) ـ مدیر گروه روانپزشکی دانشگاه استنفورد است. دکتر سپیده حبیب و دکتر مهشید معزی ترجمان لطیف و البته دقیقی از این اثر بزرگ مرد عرصه‌ی روان‌کاری اگزیستانسیالیستی به بازار نشر ایران ارائه کرده‌اند.
دوم) پروفسور«یوزف‌بروئر» (1842تا 1925) از پیشگامان طب نوین در تاریخ پزشکی اروپاست. استاد دانشکده‌ی پزشکی زوریخ، کاشف نقش گوش داخلی در ایجاد تعادل و مفسر فیزیولوژی تنفس. او از نخستین پزشکانی است که به شناخت و درمان بیماران روانپزشکی همت گماشت و به تدوین و انتشار تجارب و مشاهدات و تجویزهای خود پرداخت.
دکتر برویر پیش از دکتر «زیگموند فروید» (1856‌تا 1939) تـرم Talking Cure ـ درمان از راه صحبت کردن ـ را مطرح کرد. این‌فرضیه بعدها به‌وسیله‌ی شاگرد او ـ فروید ـ به Psychoanalysis / روانکاری ارتقاء پیدا کرد.
سوم) پروفسور ویلهلم نیچه ـ (1840تا1900) استاد فلسفه و تاریخ دانشکده‌ی باسل، بنیانگزار فلسفه‌ی نوین، مردی که در تاریخ اندیشگی بشریت خود به‌تنهایی به یک مدرسه و یک نهاد بدل شد.
چهارم) «چه کسی رنج های مرا، شبهای بی‌خوابی و بازی کردن با فکر خودکشی را درک می‌کند؟ آیا من تمام آن چیزهایی را ندارم که بسیاری آرزویش را دارند؟ ثروت، شهرت، اعتبار، محبوبیت، یک زن فوق‌العاده زیبا و البته فرزندانی سالم و مهربان. بر لب‌های چه‌کسی در سویس این پـرسش نیسـت که تـــو دیگـــر از زنــدگی چــه می‌خــواهـــی؟» این جمـلات گفتگــوی تنــهایـــی دکتر یوزف بروئر است.
نوع نگاه بروئر به زندگی‌اش آنقدر عجیب می‌نمود که فروید جوان خطاب به استادش می‌گوید :
«دکتر بروئر! شما و افسردگی؟! شما که همه چیز دارید. همکاران ما در این شهر به شما حسد می‌ورزند؛ تمام اروپا شیفته‌ی شما هستند. دانشجویان پزشکی بی‌شماری چشم به دهان شما دوخته‌اند. نتیجه‌ی تشخیص و درمان‌هایتان بکر و فوق‌العاده بوده‌اند. همسرتان دلفریب‌ترین و مهربان‌ترین زن در سراسر قلمرو پادشاهی اتریش است. شما و افسردگی؟! آن هم زمانی که در اوج موفقیت هستید؟!»
پنجم) پرسش محوری که اروین یالوم در این کتاب طرح می‌کند و داستان حول آن می‌گردد این است که «رضامندی از زندگی در چیست؟ چه عاملی باعث شد دکتر بروئر در40 سالگی وقتی به پشت سرش نگاه می‌کند احساس رضامندی از حیات نداشته باشد؟ کدام سبک از زیستن است که باعث می‌شود بروئر در برابر حیرت فروید جوان بگوید: «آدمی در چهل سالگی زندگی را طوری می‌بیند که در بیست و پنج سالگی اصلاً تصوری از آن ندارد.»
آن کدام عامل محرک بود که باعث شد بروئر پس از کش و قوس فراوان با نیچه و البته با خودش راهی دیگر برگزیند : «راهی به رهایی.» آن چیست که به قول حضرت «مولانا»؛ روح ریحی می‌ستاند و راح روحی می‌دهـد.
آیا او از مسؤولیت حرفه‌ای، معلمی، شوهری و پدری خود خسته شده بود؟ آیا او می‌خواست و می‌توانست که دیگر طبیب آلام مردمان رنجور نباشد؟ آیا رها کردن دانشگاه و بیمارستان و مطب و بیمارستان پرشمار و زن و فرزندان نوعی پز روشنفکران و نوعی عمل انتلکچوئلی از سر شکم سیری محسوب می‌شد؟ آیا این‌ها ادا و اطوار طبقه‌ی آریستو‌کرات و بورژواهای بی‌درد محسوب می‌شد؟
ششم) این همان راهی است که بروئر را از شادکامی و شادخواری به رنج هجران و درد غربت و تنهایی بی‌انتها دچار می‌کند. آنچنان که به «ماتیلده» ـ همسرش ـ می‌گوید: «من‌رفتم.»حتی نمی‌گوید من می‌روم. گو اینکه می‌روم فعل مضارعی است که احاله به آینده‌ای موهوم می‌دهد که شاید اتفاق بیافتد یا نیافتد. اما رفتم آینده‌ای است که در گذشته حادث شده‌است: «ماتیلده، من رفتم. نمی‌توانم بگویم به کجا. خود نیز هنوز نمی‌دانم. همه چیز را برای تو و فرزندانمان می‌گذارم: جز لباس‌هایی که بر تن دارم؛ چمدانی کوچک و کمی پول برای غذا.
بروئر به تمام «داشتن»‌‌هایش پشت می‌کند، فی‌الواقع راهی که یوزف بروئر می‌رود از «علم صورت» به «علم معنا» ‌است چنان که مولانا افاده می‌کند :

علم صورت پیشه آب و گل است          علم معنا رهبر جان و دل است

این راه پاسخ به یک درد است. اگرچه خود نیز دردناک است. این درد همان دردی است که مولانا را از یک فقیه عالی مقام و به تعبیر خودش‌«‌ازیک سجاده نشین باوقار» آواره کوی و بیابان می‌کند. همان دردی است که «شمس‌تبریزی» را چنان ملتهب و بی‌قرار می‌کند که پس از قرن‌ها همچنان جان آدمی را به آتش می‌کشد :

آتش است این بانگ نای و نیست باد          هرکه این آتش ندارد نیست باد

این‌همان دردی است که «شاهزاده بودا» را از کاخ مجلل خانوادگی بیرون می‌کشاند و همنشین افتادگان و پابرهنگان می‌سازد. همان دردی است که اشراف زاده‌ای به نام «گاندی» را از کنار رود تایمز لندن به ظلمت آپارتاید آفریقای‌جنوبی و از آنجا به بیغوله‌های بمبئی و کراچی می‌کشاند و از او ‌«مهاتما»‌ـ روح بزرگ قرن ـ می‌سازد. این همان دردی است که رحمهًْ‌لالعالمین ـ محمد‌امین ـ را از اوج تجارت و  شهرت به تنهایی هولناک حراء می‌کشاند. این همان دردی است که «چمران» را از اوج عافیت و نعمت درمقام استادی دانشگاه برکلی به ‌هیاهوی‌ بی‌انتهای اضطراب و اضطرار در جنوب لبنان می‌کشاند. این همان دردی است که امیرمومنان‌ـ علی(ع) ـ را در نیمه‌های شب مأنوس با چاه‌های مدینه می‌کند و همـان دردی اســـت کـــه فیلسوف بی‌همتای اومانیسم و اگزیستانسیالیسم ـ سارتر ـ را به جای پرداختن به امور بی‌خطر و صرفاً آکادمیک روانه‌ی جریان رنج‌آور حیات‌اجتماعی می‌کند. این درد یکی است‌: ‌«درد بودن». بی‌جهت نبود که مرحوم‌«شریعتی» درد «سارتر» و «درد علی» را یکی می‌دانست. «بودن» به مثابه نخ تسبیحی است که این بزرگان تاریخ بشریت را فارغ از ایدئولوژی و مذهب و سنت و جغـرافــیا و تـــاریـخ به هم مربوط کرده است.
هفتم) نسبت درد و بی‌دردی با مکاتب روانشناختی چیست؟ نیک می‌دانیم کسب لذت / pleasure غایت روان درمانی کلاسیک است. آیا Pleasure با بی دردی و کم دردی و Anesthesia و by pass کردن درد نسبتی دارد؟
«روان‌درمانی‌ وجـودی/Existential psychotherapy» خلاف سنت روان‌درمانی کلاسیک، درد را به رسمیت می‌شناسد سایکوتراپی اگزیستانسیالیستی درد را لازم و حتی ضروری برای بلوغ /maturity حیات آدمی می‌داند.  
«دکتر اروین‌یالوم» آموزه‌ی اساسی خود را از زبان «فردریش نیچه» می‌گوید : «برای یک روانشناس رنج خود نوعی دعای خیر و آموزگار بزرگ جنگیدن در زندگی است». رنج از کلید واژه‌های اساسی در مفاهیم قرآنی هم محسوب می‌شود: «خلق‌ الانسان فی کبد».
اساساً حیات آدمی با رنج آمیخته شده‌است و این رنج و این قبض در ذات خود نشاط و بسط دارد؛‌«ان مع العسر یسرا فان مع العسر یسرا». دقت در این آیه آموختنی است ،  نمی‌فرماید که بعد از سختی آسانی است، می‌گوید همانا در خود سختی آسانی نهان شده‌است. این زهرکامی شیرین‌تر از عسل دارد. عُسر آبستن یُسر است. این دلتنگی خود طرب‌زا است به شرطی که تسلیم آن نشویم.

مرد را دردی اگر باشد خوش است         درد بی دردی علاجش آتش است

این زمین خوردن‌ها از آن روست که حضرت باری می‌خواهد بنده‌اش را از بارهایی که بر دوش دارد: بار قدرت و بار ثروت و بار شهرت برهاند و حیات برپایه‌ی «بودن» ـ به‌مفهوم اریک فرومی کلمه ـ عطایش کند.
و این همان راهی بود که بروئر به مدد تأملات نیچه و Hypnosis / هیپنوز فروید طی کرد؛ راهی از زندگی به «مثابه داشتن» به سوی زندگی «به مثابه بودن». راهی دردآور و البته طرب‌زا برای همه‌ی عمر. (نگاه کنید به دو اثر جاودانه اریـک فــروم؛ داشتن یـا بــودن و هنر بودن)
هشتم)روان‌درمانی اگزیستانسیالیستی به مرگ هم می‌اندیشد. نه تنها مرگ را مخفی نمی‌کند، دور نمـی‌زنــد، by pass نمی‌کند، فراموش نمی‌کند و در پی انکارش بر نمی‌آید بلکه تمام قد آن را در برابر چشمان آدمی می‌نشاند و نه تنها این، بلکه مرگ اندیشی را توصیه و تجویز می‌کند. چه، مرگ اندیشی هم چون رنج کارکرد دوگانه و حتی پارادوکسیکال دارد. همچون شمشیر داموکلوس می‌ماند که می‌تواند تن خسته، نزار رنجوری را نابود سازد و یا جان شیفته‌، شیدایی را شکوفا سازد و حیات مجددی ببخشد. یالوم بر این رأی است که نگریستن به چهره‌ی مرگ همان چیزی است که ما برای زیستن و برای کاهش آلام و رنـج‌هایمان به آن نیــازمندیـم. «علی مصفا» هم در واپسین اثر سینمایی‌اش ـ پله آخر ـ به خوبی نشان می‌دهد که چگونه حضور شفابخش مرگ ممکن‌است درمانگر افسردگی‌عمیق و اضطراب‌های عظیمـی باشــد که به یک عمــر دارو‌درمانــی و روان‌درمانـی پــاسـخ نداده است.
ما انسان‌های عصر مدرن به مرگ نمی‌اندیشیم درحالی که سالها پیش‌از رسیدن مرگ، مرده‌ایم. بی‌جهت نبود که حضرت رسول(ص) مشفقانه و طبیبانه توصیه می‌کرد به وقت شادکامی و نیز به‌وقت شکست و نومیدی سری برآستان گورستان‌ها بساییم و بینیم همه‌ی آنهایی که بسیار بیش از ما پیروزی و شکست داشته‌اند امروز در کجای جهان جای گرفته اند. یالوم به ما می‌آموزد که انسان مدرن به‌جای آنکه از مرگ بترسد باید از«ناتمام زیستن» بترسد.
ما به جای ترس از مرگ باید از زندگی نازیسته / unlived life بترسیم و اینگونه است که نیچه می‌گوید : «اگر می‌خواهی به موقع بمیری، به موقع هم زندگی کن.» آدمی که کامل زندگی کند ترسی از مرگ ندارد. به موقع زیستن یعنی در لحظه زیستن. با بودن خویش زیستن؛ آنچنان که مولانا می‌گوید :

صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق     نیست فردا گفتن از شرط طریق

نهم) و در آخر آن که درس بزرگ و چه بسا بزرگترین درسی که پروفسور یالوم به تمام روانپزشکان و روان درمانگران می‌دهد آن است که در تعامل‌/interaction میان روان درمانگر/‌psychotherapist و مراجع / client هیچ تکنیکی مهم‌تر از ایجاد اتحاد درمانی و برقراری راپور/ Rapport نیست. و از این مهم‌تر آن که باید چنان دینامیسمی از راپور شکل بگیرد که از منظر ناظر بیرونی به‌سان رقص تانگو به نظر آید. رابطه‌ای دو سویه که در آن هیچ یک غالب‌/‌dominant و هیچ یک منفعل‌/‌passive نیست. تو گویی مدام جایشان را با هم عوض می‌کنند.
به‌راستی در«وقتی نیچه گریست»؛ دکتر بروئر که پانسمان سرد بر چشمان نیچه می‌‌نهاد طبیب بود یا پروفسور نیچه که فلسفه و ادبیات را در خدمت بهبود بروئر به کار بست ؟ آیا بروئر شفاگر نیچه شد یا نیچه جان بروئر را شکوفا کرد؟ نگاهی به سایر آثار یالوم هم ما را به این نکته می‌رساند. در«درمان شوپنهاور» به‌راستی مشخص نیست که دکتر ژولیوس به مثابه درمانگر جمع/group theraopy درمانگر است یا گروهی که آمده‌اند تا از دکتر ژولیوس بیاموزند. تعمد یالوم در آثار مذکور و نیز مصرحات او در مصــاحبـــه‌هایـش مـا را به این فهم بنیادین از روان‌درمانی اگزیستانسیالیستی می‌رساند که خط‌‌فاصل پررنگ و ضخیمی که میان تراپیست و مراجع در روانکاوی کلاسیک وجود دارد باید کم رنگ و نازک شود. یالوم پاک کنی در دست گرفته، به دقت در حال پاک‌کردن خطوط قرمزی است که برای دهه‌ها اصل خدشه‌ناپذیر و تابوی نزدیک نشدنی سنت روان‌درمانی ارتودوکس بوده است.
حالا دیگر روانپزشک ـ روان‌درمانگر ـ به مثابه آموزنده‌ی صرف صواب‌ها و نُرم‌ها و هنجارها رفتار نمی‌کند. بلکه در طی این «شدن»؛ خود نیز می‌آموزد که چگونه طی‌طریق کند. فی‌الواقع سیر تکامل و تطور این هر دو باهم صورت می‌گیرد تا هر دو از maturity / بلوغ عقلانی ـ هیجانی بیشتری در پس پشـت جلســات روان‌درمانی برخوردار گردند.
این‌گونه است که نیچه پس‌از بروئر آبستن زرتشت می‌شود و بروئر پس از نیچه پزشک معناگرایی می‌شود که تا همیشه مهر خود را برتارک تاریخ طب می‌کوبد.

 

تعداد بازدید : 1612

ثبت نظر

ارسال