درکتاب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهایروانی(DMS) که ازسوی انجمن روانپزشکی آمریکا منتشر شدهاست، اختلالهای روانی انسان را توصیف و طبقهبندی کردهاند. با مراجعه به چاپهای مختلف کتاب Diagnostic and Statistical Manual of Mental- Disorders، که نشانهها، معیارهای تشخیص و درمان بیماریها را توصیف کردهاست میتوان از اختلالهای خلقی یا عاطفی انسان نیز آگاهشد. در DMS-5 که درسال۲۰۱۳ میلادی ویرایش و منتشر شدهاست، تغییراتی که در تعریف و طبقهبندی اختلالهای روانی و ملاکهای توصیفی این بیماریها دادهاند را میتوان مشاهدهکرد. پیشازاین در چند مقاله به این موضوع اشارهکردهام و بهزودی به تفصیل به آنها خواهم پرداخت.
اصطلاح اختلالهایخلقی(Mood disorders)، برای بیان آن نوع از اختلالهای روانی بهکارمیرود که در خلقوخوی فرد تغییرات اساسی و آشفتگی ایجادکرده باشد. نوسانات خلقی، از سرخوشی تا افسردگی، دراین اختلالها موردبررسی قرارگرفته و نشانههای آنها شرح دادهمیشود.
در تعریفهای پیشین، اختلالهای عاطفی را گروهیاز بیماریهایروانی دانستهاند که زیرعنوان اختلالهای روانکنشی بررسی میشوند. این اختلالها نتیجه واکنشهای معیوب دربرابر فشارهای روانی هستند. اختلالهای روانیکنشی که شکل و الگوی روانی دارند را میتوان شامل رواننژندی(Neurosis) و روانپریشی(Psychosis) دانست. در بیماران نوروتیک که معمولاً در جهان واقع زندگی میکنند، گاهی حس کفایت کاهشمییابد و تطابق و سازگاری او مختل میشود. اما بیماران سایکوتیک، معمولاً در دنیای تخیلات زندگیمیکنند و از واقعیت فاصلهگرفته و مرتکب رفتارهای نابهنجار میشوند.
اشخاصیکه تحت استرس شدید و فشارهایروانی مداوم قرارداشته باشند ممکناست تواناییهای بالقوه خود را ازدست بدهند و با ترس و نگرانی و اضطراب و افسردگی و اختلالهای دیگر دستبهگریبان شوند و بتدریج در دور معیوب قرارگیرند. غمگینی و اندوه عادی، افسردگیشدید، ناامیدی، دلشکستگی، بدخوابی، بیاشتهایی و نشانههای متعدد دیگر میتوانند از نشانههای اختلالهایخلقی باشند.
صدسالپیش هربرتمارکوزه فیلسوفآلمانی در کتاب «انسان تکساحتی» خود به بررسی و ارزیابی جنبههای مختلف زندگیبشر در جوامعصنعتی پرداخته و درجایی از کتاب خود نوشت: « اکنون در دورهای از تاریختمدن زندگی میکنیم که اهم نیازهای زندگیمان را غذا، پوشاک و مسکن تشکیل دادهاست. دراین وضعیت ممکناست برخیاز افراد شخصیت خود را برمبنای ارزشیابی کالاها درمعرض خرید و فروش قراردهند و هویّت خود را در ملک و دارایی و مبلمان منزل و اتومبیل و تلویزیون و یخچال و مانند اینها جستجو کنند». باید توجهداشت که پیشرفتهای همهجانبه صنعت و تکنولوژی امروز با زمان مارکوزه قابلمقایسه نیست. درسال۱۹۰۰میلادی (یعنی زمان مارکوزه) جمعیت جهان۱۶۰۰میلیون تَن بود و درسال۱۹۷۴ به۳۹۰۰میلیون رسید و با رشد انفجاریجمعیت، جهان حدود ۸میلیارد انسان را در خود جایداد. فشارهای ناشیاز افزایش جمعیت یا درواقع انفجارجمعیت و پیشرفتهای فوقالعاده تکنولوژی و گسترش شبکههای اجتماعی، انسان را درمیان اشیایی که محصول کار خود او و تکنولوژی هستند محصورکرد. خستگی، درماندگی، سردرگمی، اضطراب، ترس، ناامیدی، خشونت و پرخاشگری و حسادت و تنفر، تعادلخلقی و عاطفی بسیاری از مردم را مختلکرده و خوشبختی و سعادت واقعی آنها را به سایه برده و بسیاریاز آدمیان را بیمار و سرخورده و بیگانه از خود و از سویی ویرانگر نمودهاست.
پیشازاین که به جنبههای روانشناختی این مشکلات در روزگار حکومت تکنولوژی بپردازم، میلدارم تا توجه خواننده نکتهسنج را به بخشیاز نوشته نیکلایهایتف (نویسنده بلغاری) جلبکنم:
«از من میپرسی نامم چیست، از لطفت متشکرم، بیشاز ۱سال است که در شهر زندگی میکنم و تقریباً هرروز میآیم و روی همین نیمکت مینشینم، اما هیچوقت نشد که کسی اسم من را بپرسد. بلی، هیچکس. تو اولین کسی هستی که اسم منرا میپرسی و من ازاین بابت از تو تشکر میکنم. خدا تو را بهحال و روز من نیندازد!
البته نه خیالکنی که گرسنهام یا تشنهام، نه. حتی برایمن همهچیز بهبهترین وجهی فراهم است. دخترم به شوهر رفته و چه شوهر خوبی هم دارد. شوهرش رئیس یک سازمان است و باهم بهخوبی زندگی میکنند. پسرم شغل خیلی مهمی دارد، مهندس است و اتومبیلی با راننده دراختیار دارد. زنش همپزشک است. در خانه آنها حمامی بزرگ و شیک، با دوش و وان چینی وجود دارد که دیدنی است. بنابراین من هیچ کمبودی ازلحاظ خوردوخوراک ندارم. اتاق قشنگی نیز دراختیار من گذاشتهاند که درآن میخوابم و مینشینم و تختخوابی نیز با رختخواب نفیس و تمیز دارم. اما من درآن اتاق احساس راحتی و خوشی نمیکنم. دراینجا اوضاع نهتنها بر وفقمراد نیست بلکه حالم روزبهروز بدترمیشود. اشتها ندارم، خوب نمیخوابم و همیشه فکرهای عجیبوغریب میکنم. اگر هم از حالوروز خودم با کسی درددل کنم میگویند یار و دیوانه است! مثلاً من دلم میخواهد ماست بخورم، به پسرم میگویم: پسرم من میخواهم بروم کمی ماست بخرم، هم گردش میکنم، هم مردم را میبینم و هم هوایی میخورم. پسرم میگوید : نهبابا! خدای ناکرده زیرماشین میروی و کاردست من میدهی. راحت و آسوده در منزلبمان و استراحتکن. ناچار میپذیرم و در خانه میمانم. البته خانه ما بسیار وسیع است، مبلهای فاخر و فرشهای ایرانی زیبایی دارد. کف اتاقها آنقدر صاف و صیقلی است که کافی است آدم بیاحتیاطی کوچکی بکند تا لیز بخورد و پایش بشکند.
پسرم مرتب میگوید: پدر استراحتکن، بخور، بخواب، فکر بیخود نکن و طوری زندگیکن که برازنده پدر من است.
زندگیکنم؟ ولی آخر باکی؟ با اتاق ناهارخوری؟ با مبلها؟ با قفسهها؟ پسرم و عروسم که از صبح تا شب بیرونند. فقط صبحها میبینمشان که میگویند «خداحافظ» و شبها که دیروقت برمیگردند و میگویند «شب بهخیر» و باز صبح فردا همان آش است و همان کاسه. الان بیشاز ۱سال است که بهجز همین چندکلمه حرفی نداریم بزنیم. تا وقتی نوهام در خانه بود باز چیزی بود. قدری با او بازیمیکردم، سرش را گرم میکردم و درنتیجه سر خودم هم گرم میشد. اما عروسم تصمیمگرفت بچه را به مهدکودک بسپارد. میخواهی بدانی چرا عروسم این کار را کرده است؟ برای اینکه مبادا بچه لهجه من را یاد بگیرد، بلی میترسند بچه مثل دهاتیها حرف بزند. البته من هیچوقت حرفهای ناجور و بد به بچه یادنمیدادم، نه هرگز. یکبار هم که داشتیم اسب بازی و سواربازی میکردیم از چماق با او حرف زدم. ولی مادرش از کوره دررفت و گفت: بلی، بلی! چماق چه حرفیه؟ چه لغت زشت و زمختی بهجای واژه تعلیمی به بچه یادمیدهی! گفتم: دخترم، این هم واژهای است مثل واژههای دیگر. وقتی تعلیمی یا چوبدستی درشتتر شود میشود چماق، چرا نباید این واژه را به بچه یادداد؟
گفت: بچه منکه گاوچران نخواهدشد تا به این لغت احتیاج پیداکند. او به مدرسه خواهدرفت و درآنجا هرچه لازم باشد خواهد آموخت. به چماق تو نیاز پیدا نخواهدکرد و برای همین یک کلمه او را به مهدکودک فرستادند.
من این موضوع را برای پسرم تعریفکردم و گفتم: پسرم! من به روستا برمیگردم و درآنصورت پسر تو میتواند در خانه بماند.
اما پسرم قاطعانه جوابداد: نه! میخواهی مردم بگویند پسرش پدر را نگهداری نکرده است؟ همینجا بمان و به چیزی کاری نداشته باش. استراحتکن، بخور و بخواب!
مرتب میگویند بخور! اما من دیگر نمیخواهم این همه غذای آماده بخورم، نمیخواهم مرتب کنسرو بخورم، نمیخواهم گوشت و سوسیس کنسرو و آماده بخورم، عروسم هم مرتب به این غذاهایآماده سسمیزند و مرتب باید ازاین غذاها بخوریم. یک روز به پسرم گفتم: آخر این غذاها من را میکشد. گفت: چرا؟ گفتم حالت تهوع پیداکردهام. گفت: فردا تو را نزد متخصص گوارش میبرم که معاینه و درصورت لزوم جراحیشوی!».
معمولاً کسانی که در شهرهای بزرگ و با تکنولوژی برتر زندگی میکنند و از رفاه بیشتری هم برخوردارند با تضادهایی روبهرو هستند. این تضادها در بسیاریاز افراد سبب کشمکش و فشارهای روانی میشوند. در دهههای اخیر با پیشرفتهای همهجانبه تکنولوژی، از یکطرف رفاه و آسایش بیشتری برای شهرنشینان فراهمشده و ازسوی دیگر تنهایی و ترس و نگرانی و تشویش و اضطراب ذهن مردم را مشغول کردهاست.
این کشمکشها، در مواردی حتی بیشاز محرومیتها و ناکامیها مکانیسمهای دفاعی افراد را مختلکرده و بر شخصیت و رفتار و خلقوخوی انسانها اثرگذاشته و درآنها غموغصه و اضطراب و افسردگی و ناامیدی و وسواس و ترس ایجاد نمودهاست. فشارهای تکنولوژی درک حقیقت را از بسیاری افراد گرفته و بر شیوهزندگی، نوع تغذیه و نحوه خواب و بیداری آنها اثرگذاشته و بسیاریاز رفتارهای انسانی را نابهنجار و نابسامان نموده است. روند سرعت تکنولوژی در شهرهای بزرگ همسازی و سازگاری افراد را کاهشداده و برمعیارهای اجتماعی آنها سایه افکندهاست. در موارد زیادی کیفیت زندگی افراد کاهشیافته و انسان را از اندیشه واقعی خود دور کردهاست. در بسیاریاز شهرنشینان حتی آن آرامش و شادمانیهایی که در زندگی سادهتر انسان وجودداشت دیده نمیشود. بادگرگونی در معیار شناخت بسیاری از افراد، حقیقت و اصالت رنگباخته و بسیاریاز کارها ریشه غیرواقعی و ریاکارانه یافتهاست. همسرگزینی و ازدواج و دوستداشتن و عشقورزیدن نیز رنگ و شکل واقعی را ازدستداده و برمبنای رقابت و اصول بازار شکلگرفته است. در شهرهای بزرگ جهان ممکناست افرادی حتی فرصت عشقورزیدن و زندگیکردن را بهدست نیاورند. عدهای بیشتر وقت بیداری خودرا برای خورد و خوراک و لذات آنی سپری میکنند و درپی کسب فضیلت انسانی نیستند و درنتیجه شاید حق با شاعر باشد که گفتهاست:
چو انسان نداند به جز خورد و خواب
کدامش فضیلت بود بر دوا ب
بررسیهای متعدد نشانمیدهد که فشارهای سنگین تکنولوژی و شبکههای اجتماعی، اعمال و رفتار بسیاریاز افراد را قالبی میکند و بتدریج انسان را تسلیم زندگی نموده و هویّت واقعی او را خدشهدار میسازد. یادآوری این نکته ضرورتدارد که بسیاری از بیماران که تسلیمشدهاند و هویّت خودرا ازدست دادهاند، تصورمیکنند که اندیشه اصیل خود را بهکار میگیرند. درحالیکه همین تصور اشتباه، آنها را بیشتر از هویّت خویش دورمیکند و سببمیشود که هم با خود بیگانه شوند و هم با جامعه تضاد و ناسازگاری پیداکنند. در هردوی این حالات، فرد قادر نیست تا با خودشکوفایی زندگیکند و به خود و دیگران عشقبورزد و از آنها عشق دریافتکند. بدیهیاست که با فقدان نیرویعشق، بر تفرّد و بیگانگی از خود افزودهمیشود و با احساستنهایی براختلالات عاطفی و خلقی نیز افزودهمیگردد. با مختلشدن اعتدال روحی و ازدسترفتن آسایش واقعی، عملکرد انرژیحیاتی نیز نامتعادل میشود و دنیای معنوی فرد متزلزل میگردد. با کاهش انرژیروانیفرد قادر نخواهدبود تا برتضادها و کشمکشهای ناشیاز فشار تکنولوژی فائقشود. اگر تنها پول، رفاه و امنیت هدف زندگی باشد نمیتوان سرطان زندگی مدرن را ریشهکن کرد. بهعبارتدیگر، با این شیوه تفکر نمیتوان طبیعت و روح روزگارقدیم و بقایای فضایل اجداد و نیاکان را بهزندگی فرسوده امروز پیوند زد. با این هدف و بدون این ارتباط طبیعی فرد نمیتواند آرامش واقعی داشتهباشد. زندگی بدونمعنا و تنها مبتنیبر سودجویی شخصی، زندگی تهی و تجزیه شدهاست که حتی گرفتارشدن بهتفکر چنین هدفی نیز آزاردهنده است و میتواند سبب مهجوری و واماندگی فرد شود. تنها با اندوختن و پرداختن به تئوریهای علمی نمیتوان زندگیشاد و سالم و بامعنایی داشت. پول و رفاه مادی میتواند شادیآور باشد ولی زندگی را معنادار نمیسازد. رفاه ناشیاز تکنولوژی سبب آسودگی و شادی فرد میشود اما برای معنادارکردن زندگی کافی نیست. شیوع و بروز اختلالات خلقی دربین پولدارها و افراد مرفه نیز دیدهمیشود. خوردن و خوابیدن و شادبودن که در نوشته هایتوف به آن اشاره شد، سلامتی و نشاط و آرامش پدر خانواده را درپینداشت.
خواننده محترم توجه دارد که بروز اختلالات خلقی بهعوامل مستعد سازنده و عوامل آشکارکننده بسیاری بستگی دارد و برای درک درست آنها باید بهعوامل ژنتیک، عوامل زیستی، استرسها و عوامل دیگر نظرکرد. دراینجا نقش عوامل استرسزا در بروز اختلالی مانند افسردگی مورد توجه است. استرسهای شدید بر جسم و روان انسان اثر میگذارند. استرسها درکارکرد قلبوعروق نیز نقشدارند و فشارخون را افزایشمیدهند.
استرس (فیزیکی و هیجانی) و اضطراب و پیامدهای آن، کارکرد بسیاریاز اعضای بدن را تغییرمیدهند، از شادابی پوست و زیبایی میکاهند و سبب تغییر خلقوخوی و رفتار آدمی میشوند. درواقع، زمانیکه فرد ظرفیت کافی برای پذیرش فشار را نداشته باشد، تعادل طبیعی و سلامتی کلی خود را ازدستمیدهد و ممکناست حتی در شخصیت و منش او نیز تغییرات چشمگیری ایجاد شود.
اختلالخلقی میتواند با تغییرات و نوسانهای خلق و خوی بروزکند. دامنه این تغییرات میتواند از سرخوشی تا افسردگی مشاهدهشود. اختلالشیدایی/ افسردگی (Manic/Depressive) مراحلی از شیدایی و افسردگی شدید میباشد. بیماری شیدایی/افسردگی که زیرعنوان اختلال دوقطبی(Bipolar Disorder) نیز بررسی میشود، نوعی بیماریروانی است که با ایجاد تغییرات اساسی درخلقوخوی و شخصیت، نیرو و فعالیت و توانایی شخص را برای انجام بسیاری از فعالیتها تحتتأثیر قرارمیدهد. در نوعی از اختلال دوقطبی، شیداییشدید بروزمیکند و درنوع دیگر شیداییخفیف مطرحمیشود که به آن نیمهشیدایی گفته شدهاست. دراین حالات فرد احساس سرخوشی و افزایش نیرو و فعالیتبدنی میکند و درمواردی بیشفعال و تحریکپذیر میگردد. وضعیت افسردگی (Manic Episodes) نیز میتواند آغازگر بیماری باشد که درطی آن درجات مختلفی از افسردگی دیدهمیشود. دراین دوره افسردگی، اندوهگینی، نگرانی، یأس و ناامیدی، کاهش انگیزه برای فعالیت، احساس خستگی و ناتوانی، بدخوابی و کمخوابی، کماشتهایی و کاهشوزن، احساس اضطراب و گناه، احساسپوچی و بیارزشی، کاهش اعتمادبهنفس، کجخلقی و حتی پیداشدن افکارخودکشی در ذهن بیمار جلبتوجه میکند. البته در هردومرحله، ممکناست تغییرات خفیف تا بسیار شدیدی در بیماران بروز نماید و تمامی نشانههای یادشده به تناوب خودنمایی نمایند.
اگر انسان بتواند بهدرستی با واقعیتهای زندگی برخوردکند و با بیرون راندن افکار منفی از مغز، واقعیتها را درجهت مثبت بپذیرد، میتواند اثر فشارها را کاهشداده و از آثار زیانبار آنها درامان باشد. دراینجا باید بهایننکته اشارهشود که والدین میتوانند با آموزش مناسب به کودکان و نوجوانان خود، شخصیت آنها را رشددهند و آنها را با رفتارهای مناسب و بهنجار آشنا نمایند. البته خود والدین باید به این باور رسیدهباشند که میتوان ظرفیت پذیرش مشکلات و استرسها را افزایشداد و با دیدی مثبت در جهت کاهش استرس گام برداشت. خانواده سالم با ایجاد اعتمادبهنفس و عزت و احساس مسئولیت در کودک، میتواند ظرفیت او را برای مقابله با حقایق زندگی آمادهسازد و به خوشبختی و سعادت او کمکنماید. تردیدی نیست که تربیت نادرست دوران کودکی، تغذیه اشتباه و نامناسب، اعتیاد پدرومادر و یاهردو آنها، فقدان صداقت و صمیمیت درخانواده، تنبیه و تشویق بیجا و بیمورد، اختلافات مستمر و شدید پدر و مادر و درآخر جدایی آنها، میتواند درآینده کودک را مستعد ابتلا بهانواع اختلالها نماید. البته نمیتوان از تأثیر عوامل فرهنگی/ اجتماعی و محرومیت و فقراقتصادی و نقش رسانههای جمعی در شکلپذیری رفتارکودک و بروز اختلالها و ناهنجاریها در او نیز غافلشد.
پیشاز این به نقش هورمون استرس، یعنی کورتیزول اشاره کردهام. دراینجا باید یادآور شوم که استرس میتواند با تأثیر بر عملکرد مغز تغییرات مهمی را ایجادکند. بدنانسان در پاسخ بهاسترسها کورتیزول ترشح میکند. باتوجه بهاعمالی که کورتیزول پساز دریافت استرس انجام میدهد، به آن هورمون استرس نیزگفتهاند. کورتیزول، گلوکوکورتیکوئیدی است که از غده فوقکلیوی ترشح میشود. میزان ترشح کورتیزول توسط هیپوتالاموس و هیپوفیز کنترلمیگردد. هورمون کورتیزول در تنظیم فشارخون و سوختوساز درست قندخون و کارکرد طبیعی بسیاری از ارگانهای بدن نقش دارد. بدن دربرابر استرسهای شدید مقدارزیادی هورمون کورتیزول بهداخل جریانخون ترشح میکند تا بتواند بدن را برای مقابله با استرس آماده نماید. بعد ازکاهشاسترس و رفع خطر، مغز دستور کاهش ترشح کورتیزول را صادرمیکند. پژوهشهای متعددی که درمورد افزایش مقدار کورتیزول و اثر همهجانبه آن بربدن انجامشده است، نشان میدهدکه در محیطهای شهری و پرازدحام و زندگی ماشینی نوعی استرس مزمن سبب بالا نگاه داشتن مقدار کورتیزول میشود.
اگر ترشح کورتیزول درحدطبیعی باشد، کارکردبدن نیز طبیعی و سالم خواهدبود. اما انسان در محیط پراسترس زندگی ماشینی مقدار زیادی کورتیزول ترشح میکند و بازگشت سطح آن بهمقدار طبیعی مشکل میشود. دراینصورت شخص اختلالاتی را تجربهمیکند که میتواند دامنه گستردهای داشتهباشد. اگر انسان بیاموزد که با روحیه مثبت و امیدوار زندگی کند و برای زندگی انسانی معنایی قائلباشد، میتواند از فشار استرسها بکاهد و بتواند بدون فشارهای روانی و اختلالهای خلقی زندگیکند. تغییر شیوه زندگی، تغذیه درست و مناسب، تجسم خلاق، یوگا، ذن، موسیقی مناسب، ورزش، مراقبه و مدیتیشن،NLP و روشهایدیگر که درمقاله مستقلی به آنها اشاره خواهمکرد، میتواند در مدیریت استرس کارساز باشد.
ثبت نظر