شماره ۱۱۵۵

ازدحام و رفتارهای نابهنجار

دکتر مهدی نوری .F.R.C.P

ازدحام و رفتارهای نابهنجار

چهارشنبه 25 مرداد 1396
پزشکی امروز

میـل‌داشتـم بـه‌موقع دربــاره موضـوع «علت‌عاشق، زعلت‌ها جداست» که به‌‌‌قلم آقای مهندس ‌اردوان‌سیف‌بهزاد در شماره۱۱۴۹ هفته‌نامه ‌‌«پزشکی‌امروز» منتشرشد، مطلبی اثباتی بنویسم. متأسفانه به‌سبب حادثه‌ای که برایم پیش‌آمد و ۳‌هفته‌ای دربند بخیه‌های دست‌و‌پایم گرفتارشدم، نتوانستم به این مهم بپردازم. امید‌ است تا بتوانم در فرصتی مناسب به‌جنبه‌های روان‌شناختی «علت‌عاشق» اشاره‌کنم.

پیش‌از‌این در مقاله‌های متعددی به ‌نقش‌ژن یا ژن‌هایی که در بروز اختلالات‌ خلقی و عاطفی و نیز رفتارهای نابهنجار نقش دارند اشاره‌کرده‌ام. بسیاری از‌این ژن‌ها در دو‌دهه ‌اخیر شناسایی و مورد‌بررسی قرار‌گرفته‌اند و برای تعیین نقش مؤثر آنها، پژوهش‌هایی انجام شده‌است. به‌عنوان نمونه ارزیابی اطلاعات ژنتیکی انسان نشان‌داده‌است که ‌ژنADCY2 روی کروموزوم5 و ژنMIR2113 روی کروموزوم6 با کدکردن آنزیمی سبب بروز اختلال شخصیتی و رفتار نابهنجار می‌گردند. ژنADCY5 با کدکردن آنزیم مربوط در انتقال پیام‌ها به‌یاخته‌های عصبی نقش‌دارد و با انتقال پیام‌هایی می‌تواند اختلال‌های عاطفی ایجاد نماید. به‌همین‌ترتیب جهش ژنSKA2 و ایجاد اختلال در کارکرد آن بر رفتار انسان اثر‌می‌گذارد. اختلال در کارکرد ژن تولیدکننده عامل نوروتروفیک مشتق از مغز که روی کروموزوم11جای‌گرفته‌است، در بروز افسردگی و رفتارهای غیرمنطقی نقش دارد. ژن RGS2 که فعالیت تعدادی از گیرنده‌های انتقال‌دهنده عصبی را کنترل می‌کند، می‌تواند فرد را به‌سوی خودکشی سوق‌دهد. البته توجه به‌این نکته ضروری است که تنها ژن‌ها را نمی‌توان عامل تحول زندگی اجتماعی و شخصیت و رفتار فرد دانست. هر ویژگی رفتار انسان نتیجه تأثیر متقابل ژنتیک و محیط است. محیط خانواده نقش اصلی و اساسی در شکل‌گیری شخصیت دارد. وجود عشق و محبت در خانواده سبب رشد و تکامل طبیعی کودک می‌گردد. درعین‌حال محیط‌های دیگر مانند کودکستان، دبستان، دبیرستان، دانشگاه و سازمان‌های مختلف نیز در رشد و تحول و تغییر شخصیت آدمی تأثیر می‌گذارند و فرد را برای پذیرش همکاری، همسازی و هماهنگی آماده می‌سازد و یا او را به‌سوی رفتارهای نابهنجار می‌کشانند. رفتار انسان که تابع نفوذ ژن‌ها، محیط و رشد و یادگیری است، همواره با تغییر و تحول همراه می‌باشد. انسان مانند پستانداران دیگر زاده می‌شود، می‌خورد، می‌آشامد، می‌خوابد، رشد می‌کند، می‌آمیزد، زادوولد می‌کند و می‌میرد. اما انسان در‌بین بیش‌از هزار نوع پستاندار، موجودی یگانه و بی‌همتاست. انسان می‌خندد، تمدن و فرهنگ می‌آفریند، خداجویی و عبادت می‌کند، به اخلاق و کمال شخصیت خود و معنویت و نیز مرگ می‌اندیشد و معنی زندگی را جستجو می‌کند. انسان می‌تواند آگاهانه و براساس ارتباط علت و معلولی با واقعیت‌ها روبه‌رو شود. بند غرایز که همواره برگردن جانوران فشار وارد می‌کند، در زندگی انسان نقش ناچیزی دارد. زندگی انسان تغییر و تحول دارد و همین تغییروتحول به کمال می‌انجامد.

در نوشته‌های قبلی اشاره‌کرده‌ام که زیگموند فروید غریزه را انگیزه اصلی رفتار می‌دانست و غریزه‌ها را به دودسته مهم تقسیم می‌کرد. فروید غریزه‌زندگی(Eros) را در‌برابر غریزه‌مرگ(Thanatos) مطرح‌نمود. به‌نظر او یکی‌از مهمترین غرایز زندگی را غریزه‌جنسی تشکیل می‌دهد که ارضای آن در تکامل شخصیت فرد مؤثر‌است و درعین‌حال می‌تواند در نابهنجاری شخصیت و رفتار فرد نقش مهمی‌ داشته‌باشد. البته از‌این‌نکته نیز نمی‌توان‌گذشت که به ‌باور برخی روانشناسان نامی، فروید مرتکب اشتباه بزرگی شده‌بود. اریک‌فروم، بابرداشت دیگری از شخصیت انسان معتقدبود که ‌انسان را نباید آدم ماشینی ‌دانست و با اصول مکانیک خصوصیات او را بررسی‌کرد. او به فروید که انسان را موجودی می‌دانست که تنها با انگیزه‌های صیانت‌ذاتی و جنسی هدایت‌می‌شود، انتقادکرد و چهره دیگری برای انسان ترسیم‌نمود. هری‌استاک‌سولیوان (H.S.Sullivan) نیز فعالیت‌های روانی و اجتماعی انسان را مهمتر از غریزه‌جنسی می‌داند و معتقداست که شخصیت انسان به ‌روابط بین افراد بستگی دارد و رفتار آدمی با آن در ارتباط است. سولیوان می‌گفت اعمال فیزیولوژیک و سایکولوژیک انسان از اجتماع و واکنش‌های متقابل اجتماعی تأثیرمی‌پذیرد و شخصیت فرد بازندگی دراجتماع و ارتباط متقابل باافراد دیگر شکل‌می‌گیرد. به‌باور فروید بین غریزه‌زندگی و غریزه‌مرگ ستیزه وجود دارد و هر یک از اینها درصدد است تا بر دیگری پیروزشود. ممکن‌است انسان برای مبارزه با غریزه‌مرگ دست به‌جنایت و نابودی دیگران نیز بزند و با این رفتار نابهنجار و غیر‌انسانی از احساس خشم و پرخاشگری خود بکاهد. در واقع انسان با داشتن غریزه مرگ کوشش‌می‌کند که به‌جای نابودکردن خود، مرگ را به‌بیرون از خود انتقال‌دهد و دیگران را نابود نماید. به‌این‌ترتیب شاید بتوان بسیاری از ویرانگری و کشتارهای انسان را با این فرضیه توجیه‌نمود. نگاهی به ‌سنگ‌نوشته زیر می‌تواند روح ویرانگری و نابودسازی انسان را نشان‌دهد:

« شهر و خانه‌هایشان را از بالا تا پایین نابود ساختم، به آتش سوختم، دیوارها، معبدها، برج‌ها و هرآنچه وجود داشت ویران‌کردم، از میان شهر آبراهه‌ها حفرکردم و مکانش را به‌سیلاب شستم و بنیادش را کاملاً نابودکردم».

البته این‌نوشته یک ‌شور سادیسمی را نیز نشان‌می‌دهد که درمقاله‌ای مستقلی به آن خواهم ‌پرداخت.

اشاره به‌این نکته ضرورت‌دارد که رفتار بهنجار و نابهنجار را نمی‌توان با تعریف واحدی توصیف‌نمود. نکته مهمی‌که باید به آن اشاره‌شود این است که مفهوم بهنجار دریک جامعه با ارزش‌ها و هنجارهایی که فرهنگ هر‌جامعه دارد مربوط می‌شود. تأثیرات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و شیوه‌های تربیتی هرجامعه را باید مورد توجه قرارداد و مفهوم بهنجار و نابهنجار را تبیین‌کرد. اگر آگاهانه به تمامی این عوامل نگریسته شود، حتی با یک تابلو نقاشی نیز می‌توان به‌توصیف و تبیین شخصیت و منش افراد پرداخت. کسانی‌که تابلو واپسین‌شام را دیده‌اند، با کمی دقت و البته آگاهی می‌توانند باتوجه به‌شرایط زمان و مکان شام‌آخر شخصیت و منش افراد پشت میزشام را دریابند. لئوناردو داوینچی طی اقامتش در میلان (۱۴۸۲تا۱۴۹۹) شاهکاری به‌وجودآورده که‌در آن شخصیت و عواطف و روحیات اطرافیان مسیح را به‌تصویر کشیده‌است. مسیح دراین میهمانی گفته‌بود یکی‌از شما من را لو خواهیدداد. حواریون که دراطراف مسیح بودند به‌این سخن‌مسیح واکنش‌های متفاوت نشان‌دادند. سنت‌جیمز که در سمت‌چپ مسیح جای‌دارد با عقب‌کشیدن دست‌های خود این ناجوانمردی را محکوم می‌کند. سنت‌فیلیپ دست به سینه به جلو خم‌شده و به عیسی نشان‌می‌دهد که یار وفادار و سرسپرده او خواهدماند. سنت‌توماس در پشت‌سر این دو، سر‌خود را طوری به‌جلو می‌کشد که خود را از سنت‌جیمز نیز به مسیح نزدیک‌تر می‌کند

تا نشان‌دهد او عیسی را لو نخواهدداد و عیسی باید برای ادعای خود دلیل‌ومدرکی ارائه‌نماید. در سمت‌راست مسیح، سنت‌جان که از‌حال‌رفته و ماتم‌زده به‌نظر‌می‌رسد جای‌دارد. داوینچی چهره سنت‌جان و سنت‌جیمز را چنان به‌تصویرکشیده که بیننده باور‌می‌کند به‌زودی نزدیکترین اطرافیان نیز از مسیح فاصله خواهندگرفت. سنت‌پیتر که در‌کنار سنت‌جان قرارگرفته به‌سوی مسیح کشیده‌شده و خشم او نشان‌می‌دهد که او نه‌تنها هرگز مسیح را وانخواهدگذاشت بلکه با چنان خائنی مبارزه خواهدکرد. یهودا (کسی‌که از موضوع آگاهی دارد) هیجان‌زده و مضطرب و نگران از اینکه رازش آشکارگردد، احساس‌خطر می‌کند و به‌سبب اضطراب با انگشتانش کیسه‌پولی را که در دست‌دارد به‌سختی فشار‌می‌دهد. صورت یهودا که در تاریکی قرارگرفته دور از مسیح است و با آرنج او نمک نیز واژگون شده‌است. البته داوینچی با استادی به‌توصیف شخصیت حواریون دیگر نیز می‌پردازد که برای طولانی‌نشدن مطلب به آنها اشاره‌نمی‌شود. با این خلاصه، باید گفت که می‌توان بسیاری‌از خصوصیات افراد را با اشعار و تصویرها و تابلوهای نقاشی نیز نشان‌داد.

نکته دیگری نیز حائز‌اهمیت ‌است که واقعیت زندگی را نباید آن چیزی ‌دانست که فردی از خارج یک ‌زندگی به‌آن می‌نگرد. درواقع برای شناخت ساختار زندگی دیگران نمی‌توان از درون خود به ‌زندگی آنها نگاه‌کرد، بلکه برای شناخت درست آن زندگی، باید از دیدگاه خود آن افراد که آن زندگی را دارند به‌زندگی آنها نگریست. انسان علاوه براندیشیدن و تعقل، هرروز با نوآوری ابزار جدیدی را می‌سازد که شکل و ساختار زندگی خود او را نیز تغییر‌می‌دهد.

بدون تردید نمای زندگی انسان امروزی با آنچه انسان ۱۰۰سال پیش با ‌آن روبه‌رو بود متفاوت است. این تغییر ساختاری مسائل و مشکلاتی ایجاد‌کرده‌است که اگر فرد نتواند خود را همساز و هماهنگ کند، به اختلال‌های روانی، خلقی و عاطفی گرفتار می‌شود. انسان امروزی از وقوع رعد‌وبرق و طوفان نمی‌ترسد ولی گرفتار صدها ترس مرضی شده‌است که آرامش او را مختل می‌سازند. البته بسیاری‌از مردم می‌توانند خود را با تغییرات و دگرگونی‌های سریع هماهنگ و همساز نمایند و در زندگی اجتماعی رفتاری بهنجار داشته‌باشند، اما بسیاری نیز دربرخورد با این تغییرات گرفتار پیامدهای عدم تعادل درونی می‌شوند.

پیشرفت‌های همه‌جانبه تکنولوژی وتغییرات سریع، سبب از دست‌رفتن حس واقعی نوع‌دوستی در برخی از افراد بشرشده و منش آنها را به حضیض کشانده است. اگرچه رضامندی ناشی‌از ارضای نیازهای عالی انسانی سبب خود انگیختگی، شکوفایی و نشاط و آرامش بسیاری از افراد می‌‌شود، اما ممکن‌است در کسانی که مهر و عشق دوره کودکی را تجربه نکرده‌اند نیازهای اخلاقی و معنوی رنگ دیگر به‌خود بگیرد و رفتارهای نابهنجار جایگزین آنها شود. باید توجه‌داشت که با جداشدن انسان از طبیعت و به‌عبارت‌دیگر به‌گمان مستقل‌شدن، نوعی بیگانگی و تفرّد برای انسان پیش‌آمده‌است. انسان پس‌از جداشدن از طبیعت و مهار بسیاری از نیروهای‌طبیعی، احساس‌کرد که مالک جهان شده‌است و می‌تواند حرمت طبیعت و مخلوقات دیگر را بشکند. پس از آنکه انسان توانایی تسخیرکرات دیگر را به‌دست‌آورد و هوس زندگی در سیاره‌های دیگر او را مغرور و فریفته‌کرد، ذهن او به راه دیگر رفت. ترس و اضطراب و نگرانی و افسردگی ناشی‌از زندگی ماشینی و سوداگری، آرامش و آسایش بسیاری از انسان‌ها را مختل‌کرد. تحریک‌پذیری، بی‌اشتهایی، پرخوری، کم‌خوابی‌، ناتوانی‌جنسی، انحراف‌های‌جنسی، ترس و نگرانی، خشونت و پرخاشگری، ناامیدی و بی‌کسی ناشی‌از کشمکش‌ها و تضادهایی است که فرد با از‌دست‌دادن هویتش گرفتار آنها شد و آرامش و آسایش خود را مختل‌کرد. تمام این عوامل و ازدحام و انفجار جمعیت سبب‌می‌شود تا شخصیت و رفتارآدمی نیز غیرطبیعی و نابهنجار گردد.

انفجار جمعیت و ازدحام، افرادی را به‌سوی رفتارهای نابهنجار سوق‌می‌دهد که شخصیت آنها در دوره کودکی به درستی شکل‌نگرفته و رشدنکرده است. نبود ظرفیت کافی برای مقابله بامشکلات و همسازی و سازگاری با دیگران، دراین افراد مشکلات رفتاری، اخلاقی و عاطفی ایجاد‌می‌کند. البته باید توجه‌داشت که ازدحام به‌تنهایی عامل بروز رفتار نابهنجار نیست. برای مثال ازدحام در برج‌های بزرگ که از رفاه و امکانات اقتصادی مناسب برخوردار است، کمتر به درگیری و ستیزه‌جویی و خشونت ساکنین این برج‌ها می‌انجامد. بنابراین در بررسی ازدحام و رفتارهای نابهنجار باید عوامل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و جغرافیایی را نیز مورد توجه قرارداد.

شخصیت کودک از زمان تولد تحت‌تأثیر رفتار پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده قرار‌می‌گیرد و پایه‌های شخصیت او در خانواده گذاشته می‌شود. عشق و مهر مادری و احساس مسئولیت پدر و بهنجاربودن رفتار آنها می‌تواند احساس ایمنی و استقلال و پذیرش مسئولیت در کودک ایجاد‌کند و رشد شخصیت او را میسر نماید. خانواده ژرف‌ترین اثر را برشخصیت کودک می‌گذارد و بیش‌از تمام عوامل دیگر در بهنجار یا نابهنجارشدن آن نقش‌دارد. روابط نامناسب خانوادگی کودک را به ‌انجام رفتارهای نابهنجار و اختلال‌های روانی می‌کشاند. درچنین خانواده‌هایی حس استقلال در کودک پرورش‌نمی‌یابد و با ایجاد حس حقارت و عدم‌کفایت و تشویش و ترس و نگرانی در فرد، او را با مشکلات جدی روبه‌رو می‌نماید. پس‌از خانواده، محیط مناسب کودکستان، دبستان، دبیرستان و سپس محیط‌های دیگر می‌توانند در روند رشد شخصیت کودک مؤثر باشند. البته اگر این محیط‌ها با معیارهای سوداگری و جلب سود شخصی اداره شود، نمی‌توان انتظارداشت که مسیر تکامل شخصیت‌فرد به‌درستی پیشرفت‌کند. روش سوداگری این‌چنین سازمان‌هایی می‌تواند منش کودک را به‌سوی منش بازاری گرایش‌دهد و بتدریج هویت او را نابودسازد. بدیهی‌است که ازدست‌رفتن هویت و زندگی ماشینی‌وار می‌تواند عامل بروز بسیاری از رفتارهای نابهنجار باشد. دراین‌گونه منش‌ها که در افراد ناپخته و رشد نیافته مشاهده می‌شود، خودشناسی و خودشکوفایی و خویش‌کاری چندان مشهود نیست و عشق در وجود آنها اندک است. دراین‌صورت بروز انگیزه‌های انحرافی و رفتارهای نابهنجار نیز دور از انتظار نخواهدبود.

بررسی‌های متعددی که درمورد ازدحام و رفتارهای نابهنجار انجام ‌شده‌است، نشان‌می‌دهد که محرومیت و ناکامی دوره کودکی، تضاد و کشمکش‌های زندگی، نامشخص‌بودن جای‌فرد در نظام‌اجتماعی‌، فقر فرهنگی و اقتصادی و ازدحام می‌توانند سبب ایجاد و بروز اختلال‌های‌روانی و شخصیتی انسان‌گردند و او‌را به‌سوی انجام رفتارهای ‌نابهنجار هدایت‌نمایند. درمقاله دیگری به‌ پژوهش‌هایی که دراین‌زمینه و درمورد مردم مناطق جهان انجام ‌شده‌است و نیز راه‌حل چنین مشکلاتی اشاره‌خواهدشد.

تعداد بازدید : 840

ثبت نظر

ارسال