شماره ۱۱۴۸

نقش ژنتیک درکمرویی و خجالت

دکتر مهدی نوری .F.R.C.P

نقش ژنتیک درکمرویی و خجالت

چهارشنبه 7 تیر 1396
پزشکی امروز

زندگی انسان مراحل مختلفی ‌دارد و رشد و تکامل شخصیت انسان در دوره‌های مختلف مانند کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و سالمندی متفاوت‌است. اگرچه همه ادوار زندگی آدمی باتغییر و تحول همراه است اما تغییراتی که در دوره‌های نوزادی تا جوانی  ایجاد می‌شود با دوره‌های دیگر زندگی تفاوت‌دارد. دوره کودکی را می‌توان مرحله اولیه و اصلی رشد و تکامل شخصیت دانست. والدین آگاه، مربیان دلسوز و آشنا به‌روش‌های درست آموزشی و محیط مناسب و سالم می‌تواند رشد و تکامل طبیعی کودک را هموارسازد و با شکل‌گرفتن درست شخصیت،  مراحل دیگر زندگی را با‌سلامت و خوشبختی میسرسازد. خانواده،کودکستان، دبستان، دبیرستان و دانشگاه تنها برای تدریس چند کتاب نیست. این سازمان‌ها می‌توانند در رشد و تکامل‌شخصیت و بهنجار شدن ‌رفتار نقش‌داشته‌باشند. دانشمندان‌زیادی تأثیر عوامل‌مؤثر در رشد و تکامل را بررسی‌کرده‌اند و باسنجش نقش عوامل درونی و عوامل برونی، به بررسی تأثیر متقابل آنها پرداخته‌اند . کودک از زمانی که در رحم مادر زندگی می‌کند، تحت‌تأثیر محیط داخلی قرار دارد. رشد و نمو و ادامه حیات او به‌شرایط مناسب جسمی و روانی مادر و نیز تغذیه درست مادر در طول بارداری بستگی‌دارد. پس از تولّد، محیط سالم خانواده و مهر و عشق مادری، مهم‌ترین عامل دخیل درتکوین و تحول شخصیّت کودک می‌باشد. اگر محیط خانواده سالم و بدون‌استرس و فشارهای روانی و توام باآگاهی و درایت باشد، در کودک اعتماد به‌نفس، توانایی عشق‌ورزیدن و دوست‌داشتن و ایثارکردن ایجاد می‌شود. درچنین شرایط مناسبی  توانایی پذیرش مسئولیّت وتعامل و همسازی و انطباق  و در نتیجه شخصیّت سالم به‌وجود می‌آید.

زیگموند فروید معتقدبود که شخصیّت انسان از سه‌سطح«نهاد» (Id)، «من»(Ego) و«من‌برتر» (Super Ego) تشکیل‌می‌شود. نهادآدمی، سرچشمه انرژی غریزی یا ذات غریزی اوست که از سوخت و ساز بدن حاصل می‌شود و بدون‌توجه به‌امکانات عالم خارج، فرد را به لذّت‌جویی و کامروایی می‌کشاند و از قانون و اخلاق پیروی نمی‌کند. «من» یا «خود»، بتدریج و تحت‌تأثیر محیط خارجی شکل می‌گیرد. «من»که ناشی از نهاد و خودآگاه است، خواهش‌های نهاد را باتوجه به واقعیت‌ها تعدیل و سازگار می‌کند.

در دوره دیگر رشد، مرحله تشکیل سطح بالای شخصیّت، یعنی«ابر من» یا «فراخود» شکل می‌گیرد. ابر من که جنبه معنوی یا اخلاقی شخصیّت است، هم از نفوذ و تسلط«نهاد» جلوگیری‌می‌کند و هم به «من» کمک می‌نماید تابتواند با انتخاب معیارهای اخلاقی، به‌جای هدف‌های غیراخلاقی، برای رسیدن به‌کمال کوشش‌کند.

کودک بین یک تا سه‌سالگی چگونگی رشد، خویشتن‌داری و غلبه بر اضطراب را  می‌آموزد و باگذشت‌زمان‌که«من» با آزمون واقعیت‌ها رشدمی‌کند، یادمی‌گیرد که چگونه بامحیط خود روبه‌رو شود و براضطرابی که به‌صورت زنگ خطر در این‌دوره عمل می‌کند مسلّط‌گردد. در واقع با تکرار رویدادها و به‌وجود آمدن قدرت خویشتن‌داری و توانایی‌تکلّم و رشدفکری درکودک، عملکرد«ابر من» خود نمایی می‌کند. بدیهی‌است که رشد و تکامل شخصّیت آدمی منوط به‌شکل‌گیری درست و تربیّت آن در این دوره است. در واقع مادر(و نیزپدر) باکردار و رفتار درست به‌کودک خود ابراز محبت و عشق ورزیدن را می‌آموزد و روابط خوب اجتماعی و نوع‌دوستی درآینده، در همین دوره به فرزند آموزش داده‌می‌شود. درمقابل اگر در این‌دوره کودک را بادروغ و ریاکاری و مکر و حیله و ترس و نگرانی و اضطراب و تمایل به‌خودشیفتگی پرورش‌دهند، کودک می‌آموزد که در زندگی خود بااحساس حقارت و ناتوانی، به‌رفتارهای نابهنجار دست‌زند و با ازبین رفتن تعادل و سازگاری در او، تمام‌عمر در رنج واختلال عاطفی و روانی زندگی‌کند.

هری‌استاک سالیوان (Harry Stack Sullivan)  روانپزشک‌آمریکایی که درسال۱۸۹۲ میلادی به‌دنیا آمد و در سال ۱۹۴۹ درگذشت، برای روابط میان‌فردی اهمیت خاصی قائل‌بود و نظریه روابط میان‌فردی (Interpersonal theory)او معروف‌است. این نظریه می‌گوید که روابط میان فردی مثبت و سازنده به‌ایجاد و حفظ شخصیت سالم کمک‌می‌کند و روابط میان‌فردی ‌ناسالم، به‌شخصیت انسان آسیب‌می‌رساند. به‌عقیده سالیوان، شخصیت افراد در بستراجتماعی پرورش می‌یابد. سالیوان باطرح تئوری اجتماعی روان‌شناختی (Socio psychological theory)معتقداست که  در نتیجه فعل و انفعال‌اجتماعی و روابط فرد بااشخاص، شخصیت انسان رشد می‌کند . البته سالیوان  نقش وراثت را درشکل‌گیری و تحول‌شخصیت انکار نمی‌کند و زبان را نیز عامل مهمی در رشد و تکامل شخصیت می‌داند.

اگر شخصیّت انسان رامجموعه‌ای از صفات‌روانی و بدنی  او بدانیم که شخص را یکتا و پویا معرفی می‌کند،  در این‌صورت شخصیّت شامل تمامیت وکلّ وجود هرانسان خواهدبود که تمامی استعدادها، رفتارها، ارزش‌ها، احساس‌ها و هیجان‌ها، میل‌ها، اندیشه‌ها و ادراک‌ را در برمی‌گیرد و درمراحل مختلف ممکن است به‌صورت نابهنجار نیز خودنمایی‌کند. صفات منشی انسان مانند صداقت، متانت، سخاوت، امانت، جوانمردی، رفتاردوستانه، خوبی، خیرخواهی، مردم‌گرایی، همدردی، آرامش و خودشکوفایی، اعتمادبه نفس و احساس ایمنی و گرایش به سمت نیازهای عالی، تنها درمحیط سالم و مناسب خانواده و سازمان‌ها ودر نتیجه آموزش درست شکل می‌گیرند.

تغییرات و دگرگونی‌های انسان، از تشکیل نطفه و دوران‌جنینی آغاز می‌شود و شخصیّت فرد در دوره‌های نوزادی، کودکی، جوانی، میانسالی و سالمندی همواره درحال تغییر است. بدیهی‌است که بدون‌داشتن شناخت واقعی و درست از کلّ‌شخصیت انسان، نمی‌توان برای سلامت و درمان روان و رشد و تکامل شخصیّت گام‌های اساسی و مؤثّری برداشت. شکل‌گیری و رشد و تکامل شخصیّت به‌عوامل متعددی مانند ژنتیک، سرشت، هورمون‌های مترشحه درونی، محیط خانواده، کودکستان، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، محیط‌کار و مجموعه عوامل‌طبیعی بستگی دارد. بدیهی‌است برای این‌که‌فردی مفید و سعادتمند تحویل جامعه شود، باید به‌ تمامی این‌عوامل توجه‌داشت.

خجالت یا کم‌رویی یکی از عواطف‌اجتماعی انسان است که ممکن‌است درکودک شکل‌گیرد و  احتمالاً نهادینه‌شود. کمرویی غیرافراطی و یا به‌اصطلاح  شرم‌وحیا، موضوعی‌نیست که‌مورد توجه قرارگیرد. اما درمواردی که کمرویی افراطی و بیش‌از اندازه باشد باید آن را جدی تلقی‌کرد. کمرویی و خجالت بیش‌از‌اندازه (به‌همین‌ترتیب پررویی و روحیه طلبکاری و ضداجتماعی) شخصیت‌کودک را تحت‌الشعاع قرار‌داده و زندگی فردی و اجتماعی را مشکل می‌سازد. کودک خجالتی  اعتماد‌به‌نفس ندارد و باترس زندگی می‌کند. به‌همین‌دلیل کودک از ابراز وجود و گفتن واقعیت می‌ترسد. کودک خجالتی، آسیب‌پذیر است و درآینده برای برقرارکردن ارتباط درست و سازنده با دیگران مشکل خواهدداشت. چنین فردی از این‌که در جمع‌دیگران واردشود احساس ناراحتی می‌کند و بتدریج برای تعامل با دیگران ‌دچاراضطراب و نگرانی و ترس خواهدشد. کودک‌خجالتی با احساس شرمساری بیجا، از بازی باکودکان دیگر نیز پرهیز می‌کند و در نتیجه رشد شخصیت او طبیعی نخواهد‌بود.

خجالتی و کمرو بارآمدن کودک به‌عوامل متعددی ارتباط دارد. در خانواده‌هایی که‌والدین خود خجالتی باشند، کودک نمی‌تواند بااعتماد به‌نفس بالا و مستقل رشدکند. انتقاد و سرزنش و انضباط افراطی و سخت‌گیری بیش‌ازانداره نسبت به‌فرزند نیز عامل دیگری برای خجالتی‌شدن کودک خواهد بود. البته مهرورزی افراطی و حمایت بیش‌ازحد و مراقبت زیاد و نگرانی بیش از اندازه والدین  نیزکودک را از همسالان خود و بازی با آنها دور می‌کند و با ایجاد ترس و اضطراب در او ممکن‌است  وی را با شخصیتی خجالتی وارد اجتماع‌نماید. علاوه‌بر محیط خانواده، محیط‌کودکستان و دبستان و رفتار مربیان و آموزگاران نیز می‌تواند در عدم‌اعتماد به‌نفس کودک و احساس حقارت او و خجالتی‌شدنش اثر داشته‌باشد. بدیهی‌است اگر این وضعیت دوام‌یابد، کودک منزوی و گوشه‌گیر خواهدشد و درنتیجه درتعامل بادیگران شکست خواهدخورد. کودکی که‌خجول و کمرو و بدون ‌اعتماد‌به‌نفس بارآید، قادر نخواهدبودتا رشدوتعالی واقعی را تجربه‌کند و شهامت ابراز وجود داشته‌باشد. رشد‌اجتماعی فرد نیاز به‌زمینه مناسب دارد و باترس و تنش و اضطراب و نگرانی نمی‌توان شخصیتی سالم و نیرومند داشت.

از آن‌جا که‌موضوع این‌مقاله نقش ژنتیک در خجالتی‌بودن کودک‌است، متأسفانه نمی‌توانم عوامل مهم‌تربیتی را دراینجا مطرح‌نمایم. اما پیش از پرداختن به اثر وراثتی کمرویی، باید به این نکته اشاره‌کنم که تنها‌داشتن تحصیلات دانشگاهی و شغل و مقام بالای اجتماعی پدرومادر برای تربیت درست فرزند و شکل‌گیری شخصیت‌سالم او کافی نیست. یک رویگرزاده می‌تواند شخصیتی رشدیافته و بهنجار و موفق داشته‌باشد و درمقابل، کودک یک‌خانواده مرفه و دارای تحصیلات‌دانشگاهی ممکن‌است فردی بیچاره و نالایق و باشخصیتی نابهنجار بارآید. شناخت درست روح و روان‌آدمی و تغییر و تحول شخصیت، کارساده‌ای نیست. همان‌طورکه‌پیش از این‌در مقاله‌ای اشاره‌کرده‌ام، کارل‌گوستاو یونگ، روانپزشک نامی و بنیان‌گذار مکتب روان‌شناسی تحلیلی که رفتار آدمی و ضمیرناخودآگاه اجتماعی‌انسان را شرح‌داده‌است، در یکی‌ازکتابهایش  می‌گوید: «امروزه رشته‌های روان‌شناسی متعددی وجوددارد (روان‌شناسی‌عمومی‌، روان‌شناسی‌بالینی، روان‌شناسی‌تجربی، روان‌شناسی رشد، روان‌شناسی اجتماعی، روان‌شناسی زن، روان‌شناسی‌کودک، روان‌شناسی‌جانوری ودهها روان‌شناسی‌دیگر)اما باوجود این‌همه روان‌شناسی اگر کاوش ژرفای‌ذهن و روان‌انسان به‌عنوان یک‌فرایند شیمیایی‌آلی تحلیل‌گردد، برداشت درستی از روح‌و روان انسان که‌گویای احساس موجودیت و تمامیت شخصیت او باشد به‌دست نمی‌آید.

همانطور که‌اشاره شد شکل‌گیری و رشد وتکامل شخصیت‌انسان به‌عوامل متعدد که بستگی‌دارد. تغذیه، هورمون‌های مختلف‌، محیط زندگی و سازمان‌ها و وراثت از جمله‌این‌عوامل به‌شمار می‌آیند. ژن‌ها درایجاد بسیاری از ویژگی‌های شخصیت انسان نقش‌دارند. کمرویی و خجالت نیز یکی از ویژگی‌های شخصیت‌ می‌باشد که ممکن‌است تحت‌تأثیر وراثت و یانفوذ ژن‌یا ژن‌هایی‌قرارگیرد. پژوهش‌های دانشگاهی  نشان‌داده‌است‌که افزایش ‌مقدارکورتیزول(Cortisol)  و سطح بالای آن، می‌تواند نقشی در ایجاد‌کمرویی و اضطراب داشته‌باشد. از حدود دودهه پیش‌که‌توجه دانشمندان به‌نقش ژنتیک دربروز کمرویی جلب‌شد، تحقیقات متعددی برای شناسایی ژن یا ژن‌هایی انجام‌شده‌است. البته هنوز نیز نمی‌توان باقاطعیت اثر ژنی را مطرح‌ساخت که کمرویی ناشی‌از تأثیرآن ژن باشد. ژن DRD4 یکی‌از ژن‌هایی است‌که آنزیمGABA را سنتز می‌کند. گاما آمینوبوتیریک اسید (گابا) (Gamma-Aminobutyric acid) یک اسیدآمینه چهارکربنه غیرپروتئینی‌است که‌توسط آنزیم گلوتامیک اسیددکربوکسیلاز(Glutamic Acid Decarboxylase :GAD) سنتز می‌شود.گاما آمینوبوتیریک‌اسید در درمان بی‌خوابی، افسردگی و فشار‌خون اثر دارد و از اضطراب می‌کاهد. گابا به‌عنوان یک انتقال‌دهنده عصبی بازدارنده، اضطراب را کاهش می‌دهد و سبب آرامش انسان می‌گردد.

دانشمندان بررسی‌های متعددی روی ژنGAD1 که تولید GABA را کنترل می‌کند و جای آن روی کروموزوم 2 نشان داده‌شده است‌انجام داده‌اند و ارتباط آن را با کمرویی و خجالت توجیه‌کرده‌اند . در شکل زیر می‌توان جای ژنGAD1 را روی کروموزوم2(q31.1) مشاهده‌نمود.

 ژن دیگری که می‌تواند در ایجاد کمرویی و خجالت دخالت داشته باشد ژنD4می‌باشد. بررسی‌های مختلفی درمورد تأثیرات این ژن انجام‌شده‌است. ژن D4 گیرنده دوپامین (Dopamine receptor D4) می‌باشد که  ژن DRD4 را کدگذاری می‌کند. دوپامین به‌معنای آمین شادی‌بخش شناخته‌می‌شود که‌سبب ایجاد نیرو و انرژی و شادی و احساس رضایت و لذت در انسان می‌گردد. دوپامین در ترس و هراس و نگرانی و نگرش منفی نیز نقش‌دارد . بنابراین می‌توان نقش آن را در ایجاد کمرویی وخجالت و اضطراب و افسردگی توجیه‌کرد. همانطورکه در تصویر زیر مشاهده می‌شود ژنDRD4 روی کروموزوم11 در ناحیهp15.5  قرار‌گرفته است .

علاوه بر اینها  در چندین پژوهش دانشگاهی دیگر، نقش شکل‌بلند و کوتاه ‌ژن5-HTTLPR نیزدر ارتباط باخجالت و‌کمرویی بررسی‌شده‌است که‌شامل اضطراب و بازداری رفتاری در موقعیت‌های‌اجتماعی می‌باشد.  

درپایان، با نشان‌دادن تصویر ژن5-HTTLPR، این نکته را خاطر نشان‌می‌سازیم که‌علاوه برنقش محیط‌خانواده و محیط‌های‌آموزشی و نحوه تعلیم‌تربیت درشکل‌گیری‌شخصیت و رشد آن و بروز رفتارهای بهنجاریا نابهنجار، عوامل‌ژنتیک در ایجاد ‌خجالت و کمرویی و درنتیجه اضطراب، ترس، وسواس و نگرانی نقش مهمی‌دارند که در مقاله‌ای تحت‌عنوان «اصلاح رفتارهای نابهنجار کودکان»، به ژن‌های دیگر مانند RGS2 (regulator of G-protein signaling 2) نیز اشاره خواهدشد.

 
-----------------------------------------------------------------------------
-Auerbach, J.G. et al. Dopamine D4 receptor (D4DR) and serotonin transporter promoter (5-HTTLPR) polymorphisms in the determination of temperament in 2-month-old infants.




تعداد بازدید : 2276

ثبت نظر

ارسال