در شرایط نامناسب تربیتی و آموزشی، رشد و پرورش طبیعی استعدادها و نیروهای روانی کودک منحرفمیگردد و کودک برای رهایی از فشار و تحقیر و تشویش و اضطراب درونی با پناهبردن به وسایل دفاعی، اعتمادبهنفس خود را ازدستمیدهد و با دورشدن از واقعیات، برای خودش یک «منذهنی»و«خود ایدهآلی» و «هویّتبدلی» خلقمیکند و ناگزیربه رفتارهای غیرطبیعی و تلاشهای عصبی روی میآورد.
چندسالپیش، با نوشتن نامهای به ریاست سازمان حفاظت محیطزیست، به شرایط زندگی یک یوزپلنگ اشارهکردم که پیامدهای آن در برخیاز روزنامهها نیز منتشر شد. وقتی من سالها پیش، تنها به صِرف علاقه، اندک زمانی دربارهی رفتار و ژنتیک این گربهسان مطالعه میکردم و زمانی کوتاه در سرنگیتی (در قارهی آفریقا) شاهد رفتار گربهسانان بزرگ بودم، به غریزههای این جانوران برای ادامهی زندگی میاندیشیدم و در مواردی شاهد مهار نیروی ویرانگر و کُشنده ازسوی آنها بودم و آن را با راههای کنترل پرخاشگری و خشونت در جامعهی انسانی مقایسهمیکردم.
در زندگی روزمره، رفتار غریزی دراین جانوران که میتواند نوعی واکنش درمقابل محیط باشد، برای ادامهی زندگی و بقای نسل ضرورت دارد. غریزههای مربوط به گرسنگی، جنسیت، حمله و فرار همواره عامل بروز رفتارهایی دراین جانوران میشود که در فرصتی به این موارد و مقایسهی آنها با انگیزههای اساسی انسان و نیز محتویات وجدان ناخودآگاه اجتماعی بشر، که ازسوی پروفسور کارلگوستاویونگ مطرح شدهاست، اشاره خواهمکرد.
من دربین گربهسانان بزرگوکوچک، گربهای را ندیدم که به همنوع خود بگوید: «ما چاکرتیم»، «مخــلصیـــم»،«نــوکــرتیـــم»، «زمینخوردتیم» و بعد با برنامهریزی کینهتوزانه و حسابشده، پوست موز زیرپای آن گربه بگذارد که با لیزخوردن مفصل هیپش بشکند و برای مدتها زمینگیر شود.
جانورانشکارچیکهبه سلاحهای کشنده و مرگباری مجهز هستند، باید عواملی بر آنها حاکم باشد که خشم و تهاجم آنها را کنترلکند. عوامل تهاجمشکن در گرگها و شیرها، که زندگی جمعی و گروهی دارند، آنقدر قدرتمند است که بتواند از تهاجم و کشتن همنوع جلوگیریکند. عوامل مهارکنندهی تهاجم و جوانمردی دربین گنجشگها نیز سبب میشود که گنجشگ نر هرگز به همسرش نوک نزند. گرگها از اعمال تهاجمی نسبت به گرگهای جوان و نابالغ خودداری میکنند و جنس ماده را گازنمیگیرند و به او آزاری نمیرسانند. وجود عوامل مهارکنندهی تهاجم در گرگها سببمیشود که وقتی گرگ شکستخورده گردنش را دربرابر گرگپیروز قرارمیدهد و گرگپیروز میتواند شاهرگش را قطعکند، غریزهی تهاجمش را مهارمیکند و گردن گرگ شکست خورده را گازنمیگیرد. اما رفتار فرد عصبی!؟
موضوعی که سبب نوشتن چند سطر بالاشد این است که یکیاز افراد گروه تحقیق، با فروتنی و ازخودگذشتگی، نسبت به همهی اطرافیان ابراز همدردی و کمک میکرد و همه را باتمجید و تحسین و خوشخدمتی شاد و خشنود میساخت. او در تعریف و تمجید و ابراز قدردانی از دیگران بسیار مبالغهمیکرد و حتی در مواردی رفتاری نوکرمآب، تسلیم محض و فداکارانه داشت. خودش را خدمتگذار و دوستدار و فدایی همه، حتی جانوران، میدانست و برای حفظ یوزپلنگ نذر و نیاز میکرد. او همهکس را دوست داشت، همه را شریف میدانست و مرتب زمزمه میکرد که:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
بسیارکم میخوابید و کم میخورد و به خودش سخت میگرفت و زحمت میکشید، برای آنکه دیگران راحت و آسوده باشند. همواره از عشق و محبت سخن میگفت و عاشقی را ودیعهی الهی میدانست. امّا متأسفانه، زمانی متوجهشدیم که او واقعاً علاقهای به هیچکس ندارد و با ظاهرسازی و ریاکاری به خودش میقبولاند و نشانمیدهد که دیگران را دوست دارد. او حتی در ضمیرش افراد دیگر را خودخواه، فرصتطلب، استثمارکننده، کینهتوز و مهاجم تصورمیکرد. بهنظرمیرسید که او از محرومیّت و تضادی در رنج است که برای تسکین اضطراب ذاتی خود و جبران عدم عزتنفسش، شخصیّت و اعتمادبهنفس قلابی و بدلی کسبکرده و با بلوفزنی و ظاهرسازی خود را فردی فروتن و خدمتگذار معرفیمیکند. بدیهی است این پرسش مطرحمیشد که آیا درکنار ما یک فرد مهرطلب جاخوشکرده است؟
اگر چنین باشد پس میتوان تصورکرد که او بهدلایل شرایط نامناسب دوران کودکی، تحتفشار و سختگیری و تحقیر و سرزنش و انتقاد افراطی قرارداشته و نتوانسته است تا شخصیّتش را بهطورطبیعی رشد دهد و برای رهایی از فشار روانی و اضطراب، حالت دفاعی بهخود گرفته است. او برای رهایی از تشویش و اضطراب درونی خود، وسیلهی دفاعی مهرطلبی را انتخاب کرده و در خیال خود گمانکرده است که بااینوسیله به بزرگی و عظمت میرسد و دیگران او را فردی بزرگ و بیعیبونقص میشناسند. بنابراین میتوان تصورکرد که چون شخصیّت این فرد بهطورطبیعی رشد نکرده است، او برای خودش یک شخصیت ایدهآلی تصورنموده که از واقعیّت بهدور است. درنتیجه، با این شخصیّت بدلی باید خود را فردی مخلص، آرام، باگذشت، فداکار، متواضع و خدمتگذار نشاندهد.
شخصیّت انسان شامل تمامی صفات، استعدادها تمایلات عاطفی و هیجانی و احساسات و رفتار آدمی میباشد. شخصیّت، یکتا و منحصربهفرد و درعینحال پویا است. شخصیّت آدمی، علاوهبر تأثیر ژنها، در جامعه شکلمیگیرد. اگر خانواده نتواند در دورههای رشد کودک به شکلگیری درست شخصیّت او کمک نماید، ممکناست کودک در زندگی خود با احساس حقارت و ناتوانی به رفتارهای نابهنجار دستبزند و با ازدسترفتن تعادل و همسازی و هماهنگی در او، همهی عمر در رنج و زحمت روحی و روانی بهسر برد.
انسان موجودی است که میتواند خودش را بشناسد. خودشناسی انسان به او کمک میکند تا از انحراف و گمراهی برحذر باشد و بتواند از زندگی آرام و توأم با خوشبختی برخوردار گردد. همانطور که اشارهشد انگیزهها سبب رفتار میشوند و فرد را بهسوی هدف یا هدفهایی هدایت مینمایند. درواقع تمامی موجودات زنده با نیروی انگیزهها و انرژیهای حیاتی به حرکت درمیآیند. انسان نیز از این قاعده مستثنی نیست و برای برآوردن نیازهای اساسی برانگیخته میشود. انگیزهها را میتوان در ۲دسته بررسیکرد. یکدسته از آنها را میتوان زیرعنوان انگیزههای ذاتی یا فیزیولوژیک بررسی نمود. ارضای این نیازها برای بقای فرد و بقای نوع ضروری است و اصولاً با برآوردهشدن آنها توازن و تعادل برقرارمیشود. بهعبارت دیگر بهمحض آنکه اختلالی در توازن و تعادل بدن بروزکند، انگیزههای فیزیولوژیک بهکار میافتند و با انجام اعمالی تعادل ازدسترفته را به بدن باز میگردانند. گرسنگی، تشنگی، خستگی و بیخوابی و تنفس از نیازهایی بهشمارمیروند که ارضای آنها مسبب سلامت و بقای فردمیگردد. انگیزهی جنسی و انگیزهی مادری نیز از انگیزههای ذاتی و اولیه است که بقای نوع را تضمین میکند.
اما انسان فقط با انگیزههای ذاتی زندگی نمیکند. انگیزههای روانی و معنوی را میتوان انگیزههای انسانی دانست که موجب امتیاز انسان از حیوان است و در محیطاجتماعی حاصل میشوند. ازاینرو این انگیزهها را میتوان انگیزههای اکتسابی نامید. البته در جامعهیانسانی، نیازهای روانی میتوانند آنقدر پیشرفتکنند و گسترشیابند که درجه و شدت آنها مانند نیازهای فطری، فرد را بهانجام رفتارهایی ملزم نماید. نیازهای روانی را میتوان شامل نیازهای امنیت، موفقیّت، کسبموقعیّت، رقابت، قدرتطلبی، احترام، عشقومحبّت، شعر و هنر و نیازهای متعدد دیگر دانست.
در جامعهی انسانی ممکناست تعارض انگیزهها ایجاد شود و سبب تضاد درونی و تشویش و اضطراب فرد گردد. شرایط نامناسب و سرکوب نابجای انگیزهها سبب ناکامی و محرومیت میشود و فرد نمیتواند امکانات و استعدادهای خود را به منصهیظهور برساند.
وقتی محیط خانواده نامناسب باشد و با سختگیری و پرخاش و تنبیه و یا گذشت و اغماض افراطی مانعی برای رشد و پرورش نیروهای ذهنی کودک ایجاد شود، کودک خود را در حالت دفاعی قرارمیدهد.
سپس بهتدریج برای تسکین اضطرابی که در او ایجاد شدهاست، روشهایی را انتخاب میکند که گمان میکند با آنها از شرّ اضطراب و تضاد درونی خلاص میشود. بدیهی است وقتی انگیزهها از هدف خود دورشوند بهجای ایجاد آرامش و تسکین، خود به مشکلی برای فرد تبدیل میشوند و شخص را به انجام رفتارهای نابهنجار سوق می دهند.به عبارت دیگر کودکی که در خانوادهای با شرایط تربیتی نادرست رشد کند و مرتّب با بی توجهی و انتقاد و مقایسه و سختگیری و پرخاشگری و ناامنی و بی مهری روبهرو باشد و یا با حمایت افراطی و اغماض و گذشتهای بیجا زندگی را تجربه نماید، دچار تضاد میگردد. کودک با این تضاد گرفتارکشمکش روحی و روانی میشود و درنتیجه برای حلّ این تضاد و رهایی از کشمکش به چارهجویی میپردازد. بدیهی است که در چنین شرایط نامناسبی کودک نمیتواند با اعتمادبهنفس شخصیتّش را رشد دهد. درنتیجه خود واقعی کودک از رشد باز میماند. کودک با عدم اعتمادبهنفس درپی یافتن راهی برمیآید که از ایذا و آزار دیگران در امان باشد. بنابراین بهجای رشد خودواقعی او، یک خودجعلی در درون خود میپروراند و احساسات و عواطف جعلی و بدلی را در خود پرورش میدهد. کودک تصورمیکند که با این عواطف و احساسات میتواند از آزار دیگران در امان باشد. دراینراه ممکناست کودک صفات و خصوصیاتی را درخود بپروراند که بتواند با آن صفات مورد حمایت دیگران قرارگیرد. ممکناست برای رهایی از اضطراب و تضاد درونی شیوهای را انتخابکند که خود را بهصورت فردی مطیع و تسلیم دیگران درآورد. دراین صورت سعی میکند تا دیگران را شادوخوشحال نگهدارد و خواستهها و رفتارش را طوری شکلدهد که با تمنیّات و خواستهها و رفتار دیگران تطبیق کند و موجب رضایت آنها گردد. او نیاز مبرمی به جلب محبّت و تأیید و تصویب دیگران پیدا میکند و تشنهی حمایت و محبّت و کمک دیگران میشود. البته دراینراه به قویترین فرد پیرامون خود تکیه میکند و کاملاً تسلیم و منقاد او میشود.
بهاینترتیب توسل به مهرطلبی راهی است برای رهایی کودک از شر کشمکشها. کودک فکر میکند با انتخاب چنین شخصیتّی میتواند بر اضطراب و تضاد درونی فائق آید. مهرطلبی نوعی وسیلهی دفاعی است که کودک برای حمایت از خود و درامان ماندن از آزار دیگران انتخاب میکند. شخصیّت مهرطلب، حقیر و پست و عاجز و فاقد عزتنفس است. میل شدید تعلق و وابستگی و تکیهبر دیگران را دارد. میلدارد مطیع و تسلیم دیگری باشد و با فداکاری هرنوع بزرگی و برتری و توانایی را درخود مخفی نماید. او نیاز مبرم دارد که دیگران او را فردی دوستداشتنی و محبوب بشناسند و رفتارش را تأیید نمایند. درواقع مهرطلبان ارزش و احترامی برای خود قائل نیستند و از مطالبهی حقمسلم و مشروع خود شرم دارند. اگر هم بنابه احتیاج مبرم حق خود را مطالبه کنند، با نهایت عذرخواهی و شرمندگی و احساس گناه، توقع دارند که آنها را پست و بیادب نشناسند. مهمتر اینکه فرد مهرطلب بهدلیل عدمشهامت و عزتنفس جرأت ابراز وجود و مخالفت با دیگران و دریافت حقوق خود را ندارد. کودک مهرطلب اینطور وانمود میکند که از اطرافیانش بسیار ضعیفتر و ناتوانتر است. حتی امتیازات و خوبیهای خود را نیز به عیب و صفات بد تبدیل میکند. از هرنوع کار خوب و تحسینآمیز خودداری میکند و از ترس این که دیگران را نرنجاند، کاملاً تسلیم توقعات آنها میشود. او باور ندارد که توانایی انجام کارهای روزانهاش را داشته باشد. مهرطلب اصلاً قدرت و شهامت ابراز وجود و برازندگی ندارد و بهسادگی انتقاد و ملامت دیگران را میپذیرد. البته باید توجهداشت که نشاندادن این سرسپردگی و فداکاری، مهربانی و نوعدوستی، چشمپوشی از ظلموستم دیگران و عشقورزی ناپخته، ناشیاز شرایط نامناسب خانواده و تحقیر زیاد و اعتمادبهنفس اندک و کمبود عزّتنفس در دوران اولیهی زندگی است.
همانطور که در ابتدای این نوشته به خصوصیات فرد مهرطلب گروه اشاره شد، تیپ مهرطلب خودرا خدمتگذار و مخلص و چاکر همه میداند و کاملاً به دیگران وابسته است و ازخود قدرت تصمیمگیری ندارد. گاهی با زمزمهی «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»، خود را عاشق همه میداند. البته مفهوم عشق و دوستداشتن برای تیپ مهرطلب، تسلیم بیقیدوشرط به دیگری است. ذکر این نکته دراینجا ضرورت دارد که فردی با شخصیت کمالیافته و متعالی نیز به دیگران مهرو عشق میورزد، اما مهرورزی او برای تأیید و تمجید و تشویق دیگران نیست. او مهر و عشق را معاملهنمیکند و شخصیتش را بهسان کالا به فروش نمیگذارد. شخصیت متکامل و متعالی بیدریغ و بدون چشمداشت به دیگران مهرمیورزد و در درون خود تضادی ندارد. چنین فردی در درون خود واقعاً احساس عشق میکند، خود را دوست دارد و به دیگران نیز عشق و مهرمیورزد. درحالیکه فرد مهرطلب انتظار دارد که عشقش را بپذیرند و به آن بها دهند و تأییدش کنند. او تشنهی تصویبوتأیید و حمایت و مساعدت دیگران است و برای بهدستآوردن این تأیید و تمجید، به هرکاری دستمیزند و حقارت و بیارزشی را میپذیرد بهشرطیکه حمایتشکنند. ازاینرو همواره آمادهی خوشخدمتی و نوکری و تمجید و تحسینکردن دیگران است و دراینراه فروتنی و ازخودگذشتگی نشانمیدهد. فرد مهرطلب، خودش را نیز دوست ندارد و برای خودش تفریح و زندگی و رفاه نمیخواهد. او همواره خود را سرزنشمیکند و اگر در درونش احساس عنادی نیز باشد آن را پنهان میسازد، زیرا او جرأت ابراز مخالفت و اعتراض ندارد. او میخواهد مطیع و زیردست دیگران باشد و هروظیفهای را که ازسوی مافوق به او واگذارشود بهخوبی انجامدهد تا مورد حمایت قرارگیرد، ازاینکه به دیگری تکیهکند و مورد تأیید و حمایت او قرارگیرد احساس خوشحالی و امنیت مینماید.تیپ مهرطلب کوشش میکند که با سرکوبکردن «خود» و خواستهای خود تضادهای درونی خویش را برطرفکند و ازاینرو همواره سعی دارد تا احساس برتریطلبی را در خود مخفی سازد. بهعبارت دیگرتیپ مهرطلب اگر درموردی نیز احساس برتری داشته باشد، کوشش میکند آنرا پنهان نماید و درنتیجه عزّتنفس و اعتمادبهنفس او بهشدت کاهش مییابد. البته این احساس و تسلیمشدنها بر اضطراب و عصبانیت او میافزاید. نوجوان با تیپ مهرطلبی، اگر نمرهی خوبی دریک درس بگیرد خود را لایق آن امتیاز نمیداند و آنرا بهحساب لیاقت و تلاش خود نمیگذارد. درنتیجه آنرا به لطف آموزگار ارتباط میدهد. فرد مهرطلب خود را نالایقتر از آن میداند که با کسی به رقابت و مبارزهی علنی بپردازد. او حتی قادر نیست تا از فکر و عقیدهی خود دفاع نماید. اگرچه ازاین ضعف خود پنهانی رنجمیبرد، اما تضاد و عناد خود را مانند آتش زیر خاکستر پنهانمیسازد. فرد مهرطلب از گفتن نه ابا دارد، چون میترسد سبب رنجش مخاطب شود. او نمیتواند با دعوت و درخواستهای دیگران مخالفتکند، اما برای اینکار خود را در درون خویش سرزنش میکند و گرفتار تضاد بیشتر میگردد. او انتقاد و سرزنش و اهانت دیگران را میشنود اما چون نمیتواند به آنها پاسخدهد، در ذهن خود از جُبن خویش شرمسار میشود. شخص مهرطلب اصولاً از برخورد و کشمکش احترازمیکند و میکوشد تا کینه و عنادش ظاهر نشود. او به ظاهر اطرافیان را میبخشد، اما در درون و در پشت سر احساسات واقعی خود را بازگو میکند. البته این شیوه مرتب به دلگیریها و ناراحتیها و تضادهای او می افزاید. مهرطلبها مدام دنبال این هستند که عشق و محبت تمام افرادی را که با آنها روبهرو میشوند، بهدستآورند و همه او را دوست داشته باشند. اگر کسی واقعاً آنها را دوست نداشته باشد و یا محبتی که مهرطلب انتظار آنرا دارد به او نداشته باشد، با خیالبافی و تخیل که ویژگی همهی افراد عصبی است، بهخود میقبولانند که آن شخص نیز عاشق آنها است.
در پایان این موضوع که بهاختصار تمام نوشته شد، باید روی این نکته تأکیدشود که با وجود احساس حقارت و احساس خلاء و پوچی و بیهودگی و ناچیزی در برخی از افراد، معنای زندگی فراموش میشود و دسترسی به خوشبختی غیرممکن میگردد. بنابراین، والدین باید به این مهم توجه داشته باشند که خوشبختی و بدبختی فرزند آنها منوط به چگونگی پرورش او در ۵سال اول زندگی کودک است. آنها هم میتوانند موجب سعادت واقعی و آرامش فرزند خود شوند و هم میتوانند با شیوهی تربیتی نادرست خود در کودک خود احساس حقارت ایجادکنند. پدر و مادر میتوانند برای رشد شخصیت سالم کودک شرایطی بهوجودآورند که کودک با احساس امنیت و اطمینان و اعتمادبهنفس زندگی را تجربهکند. والدین میتوانند به کودک بیاموزند که چگونه میتوان دیگران را دوست داشت و از آنها محبت و مهر و دوستی را دریافتکرد. آنها میتوانند روشی را اعمالکنند که کودک بتواند با عزم و اراده و اندیشه و عشق، هم از اعتدال فکری و عاطفی برخوردار شود و هم با عمل انسانی و هماهنگ و همساز با دیگران و طبیعت، به ابتکار و فعالیت خود انگیخته بپردازد. متأسفانه مشاهده میشود که در برخی از موارد پدر، مادر و آموزگاری با ناآگاهی و دروغگویی و ریاکاری و احساس خودشیفتگی، رشد شخصیت کودک بیگناه را مختلمینمایند و با ایجاداضطراب و تضاد و اختلال عاطفی در کودک، او را از سعادت و خوشبختی محروم میسازند. باید این نکته را نیز اضافه کنم که پدر و مادر نمیتوانند با ادعای این که تحصیلات دانشگاهی دارند (البته آنهایی که: صدهزاران فضل داند از علوم/ جان خود را مینداند آن ظلوم) بگویند فرزند ما از توسل به روشهای دفاعی و ازجمله مهرطلبی در امان خواهدبود. بررسیهای متعدد نشانمیدهند که اگرچه ممکناست ازتنبیه و سرزنش کودک دراین خانوادهها خبری نباشد، اما نازپروردهشدن کودک و لوسبارآمدن او دراین نوع خانوادهها، میتواند تضادهای اساسی در کودک ایجاد نماید و او را به مسیری بکشاند که یکیاز راههای مبارزه با تضاد درونی و اضطراب، یعنی همان مهرطلبی را انتخابکند.
ثبت نظر