فروید باتوجه بهمدت طولانی انجام روانکاوی، همیشه از این بیم و هراس داشت که مراجعات مکرر بیمار غیرهمجنس و مدت طولانی جلسات درمانی به برقراری یک رابطهی عاطفی بین بیمار و پزشک ـ ازجمله او ـ بیانجامد. آنچه که دراینجا مطالعه میفرمایید، عیناً از مجموعه آثار فروید است که در صفحهی27 آن به تاریخ 1925 توسط فروید نگاشتهشده و برای او اتفاقی میافتد که مدتها بهاحتـمال وقــوع و پیــدایش آن فکر میکرده است:
بالاخره یک روز برای من اتفاقی افتاد که من مدتها به احتمال وجود آن مشکوک بودم، یکی از آرامترین و متینترین بیماران من خانم جوانی بود که من با او درخشانترین تجربیات هیپنوتیزم درمانی خودم را مخصوصاً در زمینهی تسکین درد انجام میدادم و در آن روز من با سیر قهقرایی در زمان، بهدنبال کشف علت اصلی و ریشهای آن دردها بودم. در یک موقعیت که وی از روی تخت بلند میشد، بهصورت ناگهانی و بیمقدمه دو دستش را به گردگردن من حلقه کرد. ورود ناگهانی مستخدم ما را از درگیری احتمالی به بحثهایی رهایی بخشید. از آن زمان به بعد، این احساس و باور در من بهوجود آمد که باید هیپنوتیزم درمانی رارهاکنم، من آنقدر متواضع بودم که این واقعه را به جذابیت مقاومتناپذیرخودم مربوط ندانم. من درآن زمانها بیشتر به این مضمون فکر میکردم که ما داریم با یک روشدرمانی کار میکنیم که هنوز با جنبههای اسرارآمیز آن آشنایی پیدانکردهایم. برای اینکه از معرض چنین حوادثی دوربمانم و یا احیاناً وقایع نامناسب دیگری برای من پیش نیاید، برای من لازم بود که کارکردن با هیپنوتیزم را بهکنار بگذارم...(مجموعه آثار فروید1925، ص27)
ثبت نظر