شماره ۹۹۳

بهاران خجسته باد

دکتر علی یزدی نژاد

دکتر عبدالله بهزادی پزشک متخصص سل و بیماری‌های ریه از انستیتو پاستور پاریس، در سال 1296شمسی در روستای یالرود از توابع شهرستان نور مازندران دیده به‌جهان گشود و پس‌از فراگیری خواندن و نوشتن در نزد مادرش که بانویی پاک‌سرشت و عالمه بود، به تهران آمد و پس‌از طی دوران ابتدایی و متوسطه، در کنکور پزشکی دانشگاه‌تهران شرکت کرد و به‌عنوان یکی‌از سه نفر اول پذیرفته‌شدگان این رشته، وارد دانشکده‌ی پزشکی شد و در تمام دوران تحصیل از دانشجویان مبرّز و شاخص دانشگاه بود.

او خصائل و خصوصیات خاصی داشت که از مهم‌ترین آنها می‌توان به آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی وی‌، مبارزاتش با حکومت استبداد و حسّ انسان‌دوستی و نوع‌دوستی وی و در کنار آن به طبع شعر او اشاره نمود.
از‌جمله اشعار معروف برجای مانده از ایشان ترانه‌ی «بهاران خجسته باد» است که شعری آشنا برای تمامی ایرانیان وطن‌دوست می‌باشد. او این شعر را در اسفند‌ماه سال 1339‌شمسی به مناسبت مرگ پاتریس‌لومومبا قهرمان مبارزه با نژادپرستی سرود و در آستانه‌ی بهار آن را به همسر زجر کشیده‌ی لومومبا تقدیم‌کرد.
متأسفانه وی هیچگاه صاحب فرزندی نشد. او گرچه بار این درد را تا پایان عمر بر دوش می‌کشید، اما به‌جهت علاقه‌ای که به همسر و زندگی‌اش داشت هرگز از فقدان فرزند نزد هیچکس شکایتی نکرد. او از دیدن کودکان اظهار شادمانی می‌نمود و آنان را همچون فرزندان خویش می‌دانست. غزلی که برای همسرش سروده، حاکی‌ از‌این درد نهان است.

اندیشه خلّاق من، نقشی از او تصویر کن
 او رفت و درد هجر را درمان بدیــن تدبیر کن
مستی مستانش بکش، موی پریشانش بکش
پای گریـــزانش بکش، با جان من زنجیــر کن
رخسار خواهم شرمگین، اندوه خواهم نازنین
لبخند خواهم دلنشین، بتوانی ار تصویر کن
جوی از خدایان برتری، مستی ز می، حس از پری
ایــهام و لطف و دلبری، وام از دم شبگیر کن
رنگی بزن از درد غم، بر چهر معصوم و دژم
وان راز جان فرسای هم با سایه ها تعبیر کن
از میوه‌های آرزو، دستـی بنه بر دســت او
ای خوش خیال چاره جو، پیکار با تدبیر کن

از وی حکایات و خاطرات زیادی بر‌جای مانده‌است که از‌بین آنها موضوع زیر را برگزیدم. این حکایت را «جناب آقای جمشید‌بهزادی» برادر ارجمند مرحوم دکتر برایم نقل‌کردند:
«در سال‌1347 شمسی خداوند پسری به‌ما داد. من و همسرم که احترام زیادی برای برادر بزرگوارم مرحوم دکتر عبدالله بهزادی قائل بودیم و از آنجایی که دکتر صاحب فرزند نشده بود تصمیم گرفتیم که نام دکتر را بر فرزندمان بگذاریم. به‌همین‌جهت نام او را «عبدالله» گذاشتیم و فردای آن روز تلگرافی به‌این مضمون برای دکتر فرستادیم:
«جناب دکتر عبدالله بهزادی، تولّد عبدالله بهزادی را به‌شما تبریک می‌گوئیم.»
روز بعد تلگرافی از شهر بابل به‌دستم رسید. وقتی آن را گشودم دیدم که مرحوم برادرم شعر زیبای زیر را در پاسخ تلگراف ما خطاب به «عبدالله کوچولو» فرستاده است:

ای امتـــــــداد عمــر مـــــن و آرزوی مــن
    نـــام مجــــــــسّم و هوس تــــــازه جوی من
ای منتـــــهای عاطــــفه خرده گیــــــر من
    یــــــاد خیــــــال در بــــــدر و هرزه پـوی من
گویند آب رفته نیاید به جــــــــــوی کس
    امّا تــــو آب رفتـــه کشاندی بــه‌جوی من
ای خوش نسیم من چه نکو باز کرده‌ای
    آهی که خـــــورده بــــود گـــره درگلوی من
بوی منـــی، گلاب منـی، سال‌ها چمـــد
    در مــــــوی تو صبــــا به تمنــــّای بوی من
من تشنه کام رفتـم و یا رب تهی مبـــاد
    هرگز سبـــوی جان کسی چون سبوی من

نکته‌ی عجیب اینکه، همان عبدالله کوچولو، بزرگ‌و‌بزرگتر شد، به تحصیل پزشکی روی‌آورد و امروز یکی‌از جراحان به‌نام قلب‌و‌ریه در کشور کاناداست.
شادروان دکتر عبدالله بهزادی سال‌ها به‌عنوان نماینده‌ی مردم بابل در مجلس شورای ملی و همچنین به‌عنوان مشاور وزیر بهداری و پزشک اصل 4 ترومن به فعالیت پرداخت و پس‌از سال‌ها کوشش و مجاهدت در راه اعتلای سلامت مردم در‌سال‌1355 شمسی بر اثر سکته‌ی قلبی دار فانی را وداع گفت روحش شاد.

 

تعداد بازدید : 2252

نظرات

محسن حجازیان

3 سال و 0 ماه و 27 روز پیش

در حدود سال ۱۳۳۵ که من کودکی هشت ساله بودم به دلیل درد شدید پهلو به همراه مادرم جهت معالجه به مطب آقای دکتر بهزادی در بابل مراجعه کردم.نکته جالب در این ملاقات که هرگز فراموش نمیکنم و بارها به عنوان یک خاطره تریف کرده ام تشخیص ایشان بود که آنرا مشکل آپاندیس تشخیص داده و بدون جراحی و به کمک دارو درمان کردند،در حالی که امروزه به محض مراجعه به آقایان پزشکان و تشخیص آنان به وجود مشکل آپاندیس دستور جراحی صادر میکنند. راهشان پر رهرو.

ثبت نظر

ارسال