شماره ۹۶۳

روزپزشک و داروساز

هرسال روز اول و پنجم شهریور را به پاس خدمات بی‌شائبه‌ی پزشکان و داروسازان و با یاد بوعلی‌سینا و ابومحمد‌زکریای رازی گرامی می دارند.
نشریه‌ی‌«پزشکی‌امروز» نیز دراین دوگاه، یادواره‌یی از بوعلی‌و رازی خدمت خوانندگان تقدیم می‌دارد.
 اما درسال جاری به جای بوعلی و رازی که خوانندگان گرامی از زندگی‌شان بهتر ازنگارنده‌ اطلاع دارند تصمیم برآن شد تا ضمن شرح زندگی پزشکی که برای نخستین‌بار درایران تزریق پنی‌سیلین انجام داد، این دو روز را گرامی داریم:
سخن دراینجا از دکتر محمد صادق مقاره‌ای است. استاد درسال 1290 درقزوین به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و بخشی از تحصیلات متوسطه را درهمان محل و باقی تحصیلات متوسطه را درتهران دنبال کرد و به سال 1310 با کسب مقام اول از دارالفنون دیپلم گرفت و در همان سال با چهارمین گروه دانشجویان ایرانی به فرانسه اعزام شد و درسال 1318 پس ازتحصیل در رشته ی پزشکی زنان و مامایی به وطن بازگشت وپس ازطی دوره ی خدمت وظیفه دربخش بیماری‌های زنان ومامایی دانشگاه تهران به کار مشغول شد و در سال 1349 با مقام استادی بازنشسته شد. دکتر مقاره‌ای یکی از 6 نفر بنیانگزاران اولیه‌ی بیمارستان مهر بود. وی در 6 آبان 1381 درگذشت. مقاله ی‌ زیرگفته‌های استاد دکتر محمدصادق مقاره‌ای است که توسط آقای دکتر علی محسنی از روی‌ نوار پیاده شده است:
پنیسیلین که همگی آن ‌را به‌نام آنتی‌بیوتیک می‌شناسند درسال 1928 به وسیله ی آلکساندر فلمینگ کشف شد وکشف آن اتفاقی بود. او درحالی‌که مشغول مطالعه ی استافیلوکوک درکالج ماری درلندن بود، متوجه شد که اطراف یکی از ظرفهای کشت، استافیلوکوک رشد نکرده است. این کشف تقریباً به بوته‌ی فراموشی سپرده شد تنها از صاف شده کشت ریز زند‌ه‌ی مزبور به طور موضعی استفاده می‌شد. تا آنکه تیروتریسین درسال 1339 به وسیله Oubos از باسیلوس Brevis کشف شد، دوباره مورد توجه واقع شد.
پژوهشگران گروه آکسفورد یعنی فلوری و همکارانش پنیسیلین را از این کپک جدا کردند و دراوایل سال1940 استفاده‌ی غیرخوراکی آن امکان‌پذیرشد.یعنی72سال پیش در دنیا (مصادف با سال 1319 شمسی) و 5 سال بعد سال 194۵مطابق 1324شمسی درایران اولین مورد تزریق پنیسیلین توسط اینجانب (دکتر مقاره‌ای) انجام شد.
ابتدا می‌خواهم بگویم چگونه‌ پی‌به وجود پنیسیلین بردیم.
درسال 1319 پرفسور اوبرلن به ایران دعوت واستخدام گردید که سروسامانی به دانشکده‌ی پزشکی بدهد، خودش آناتوموپاتولوگ (آسیب‌شناس) وکانسرولوگ بود.پرفسور اوبرلن پس از 3 تا4 سال کار درایران سفری به خارج از ایران نمود و پس ازمدتی به ایران بازگشت، دراین موقع زمان جنگ بود، پس از مراجعت روزی تمام استادان و پزشکان و دانشجویان را درآمفی‌تأتر دانشکده ی پزشکی جمع و سخنرانی کرد وموضوع سخنرانی او درآن موقع این بود که دراین سفر به اروپا چند موضوع علمی تازه سوغات آورده‌ام که می‌خواهم برای شما بازگو کنم. ما باید توجه داشته باشیم که درآن تاریخ (1324شمسی) در ایـــران روزنـامه‌ و مجله ی  یعلمی وپزشکی نبود، تلویزیون وجود نداشت و اوایل کار رادیو بود و اخبار پزشکی ومطالب جدید دنیای پزشکی به هیچ وجه در دسترس ما نبود.او می‌گفت دراروپا D.D.T کشف شده که می‌تواند مبارزه ی شدیدی برضد پشه‌های حامل بیماری مالاریا بکند چون درآن موقع دنیا را مالاریا گرفته بود و بلای بزرگی برای مردم جهان بود ودرایران خودمان هم این بیماری تلفات سنگینی داشت.
ما درایران فقط برای مبارزه با آن به وسیله‌ی پاشیدن گازوئیل روی سطح‌آب‌های راکد برای ازبین بردن پشه‌ها استفاده می‌کردیم (به وسیله‌ی آب‌پاش) وآن هم کافی نبود ولی درکشورهای دیگر درآن موقع به وسیله‌ی هواپیما محلول آماده شده د.د.ت را روی سطح آبهای راکد می‌پاشیدند و تقریباً بعدها در ایران هم سمپاشی د.د.ت به وسیله‌ی پمپ‌های دستی یا هواپیما انجام شد و می‌توان گفت به این وسیله مالاریا ریشه‌کن شد.
موضوع دوم که اوبرلن صحبت کرد کشف Rh خونی بود. تا آن موقع به جز گروههای خونی چهارگانه فاکتور دیگری مثل Rh کشف نشده بود. پرفسور اوبرلن به کشف Rh منفی ومثبت اشاره کرد و ما تا آن موقع به علت نداشتن آشنایی با فاکتور Rh مشکلات فراوان درانتقال خون داشتیم. 
نوید سوم ایشان کشف آنتی‌بیوتیک‌ جدید به نام پنیسیلین بود. باید اشاره به این نکته بشود که پنیسیلین اولین بار به وسیله‌ی فلمینگ انگلیسی درسال 1928 دربیمارستان سنت‌ماری لندن که درخیابان آکسفورد است کشف شد.
فلمینگ در ساختمان کوچکی درقسمت ورودی بیمارستان که محل کارش بود کارمی‌کرد وبا یک تصادف کوچک موفق به کشف آن شد و آن تصادف به این طریق بود که فلمینگ در ظروف مختلف محیط‌های کشت گوناگون که برای رشد میکربها تهیه کرده بود روزی مشاهده کرد دریکی از محیط‌های کشت میکربها رشد نکرده‌ و درآن قسمت کپک ایجاد شده است. تحقیقات خود را  ادامه داد و به این نتیجه رسید که در این کپک قارچی وجود دارد که از بین برنده‌ی ‌میکربهای این قسمت بوده‌است. دنباله‌ی‌ بررسی‌های خود را فلمینگ ادامه داد تاموفق به اثبات دقیق این موضوع شد که درطبیعت قارچی وجود دارد که از بین برنده‌ی میکربها است به همین جهت نام ماده و کشف خود را آنتی‌بیوتیک نامید.
فلمینگ خدمت بزرگی به عالم پزشکی کرد چون تا آن زمان بسیاری از بیماریهای ساده و عفونت‌های معمولی حیات انسان‌ها را تهدید می‌کرد ومرگ آنها را سبب می‌شد.
باید متذکر شوم قبل ازاین آنتی‌بیوتیکی وجود نداشت، البته سولفامیدها بودند ویک داروی دیگر به نام پرونتوزیل در70 تا80 سال پیش تنها داروی مؤثری بود که دراختیار ما بود وتنها داروی خوبی بود که دربعضی عفونت‌ها اثر خوبی داشت. زمانی که من در بخش عفونی بیمارستان کلودبرنارد پاریس(یکی از بیمارستانهای معروف پاریس) استاژربودم و استاد کرسی عفونی در آن زمان پرفسور «لومیر» بود که دکتر اقبال هم از شاگردان او بود درآن زمان که من استاژ عفونی می‌دیدم شادروان دکتر محمد قریب متخصص اطفال 2 یا3 سالی از من جلوتر بود و (اکسترن) بخش عفونی بود. یک روز که با پروفسورلومیر که بیماران را ویزیت می‌کرد و درمعیت او بودم موقعی که پرفسور لومیر از اتاق بیمار خارج شد و بیمار فرد جوانی بود به ما گفت که متأسفانه این بیمار خوب شدنی نیست و ما دارویی برای درمان او نداریم، ظاهر بیمار هم البته خوب بود و در آن موقع سولفامید روی بیماری او اثر نداشت و همه منتظر کشف داروی جدیدی بودیم، همینطور روزی درسرویس داخلی پروفسور«رامون» بود، روزی پرفسور رامون پس از ویزیت بیماران از اتاق خارج شد  و اشاره به بیماری که دراتاق خوابیده بود کرد و گفت این بیمار هم قابل علاج نیست. بیمار ذکر شده مبتلا به سپتی‌سمی گونوکوکسی (سوزاکی) بود البته در آن موقع گونوکوکسی زیاد بود و سولفامیدها روی خود گونوکوکسی تا اندازه‌یی مؤثر بود ولی روی سپتی‌سمی گونوکوکسی سولفامید اثری نداشت ودر درمان عفونت‌های گونوکوکسی سولفامید و شستشوی‌های موضعی مؤثر بود، چون شاید هنوز مقاومت میکروبی هم پیدا نشده بود.
خوب درسخنرانی پروفسور اوبرلن که 3 موضوع تازه‌ی پزشکی را برای ما از خارج آورده همگی تازه و جالب بود:
1ـ کشف د.د.ت
2ـ کشف Rh خون
3ـ کشف پنی سیلین که مژده‌ی بزرگ و تازه‌یی برای ما پزشکان و جراحان بود (سال1324).
درسال1324 در وزارت بهداری یک مستشار آمریکایی بود به نام «میر» در آن موقع در هر وزارتخانه‌یی یک یا دو مستشار خارجی بودنـد. «میر» 5 شیشه پنیسیلین به بیمارستان زنان داده بود وگفته بود درموارد سخت بیماریها و عفونت‌ها که هیچ ‌چاره‌یی دیگر ندارد از این آنتی‌بیوتیک و از این دارو استفاده کنید فقط توقعی که داشت این بود که نتیجه وگزارش دارو و بهبود یا عدم بهبود بیمار را پس از تزریق این دارو گزارش و به او تحویل دهیم.
در یک شیشه ویک ویال حدود 200هزار واحد پنیسیلین بود.
درحالت معمولی پودر بود و نیازی به یخ‌ ویخچال نبود ولی پس از حل شدن چون یک ویال آن باید در چند نوبت تزریق شود حتماً باید دریخ نگهداری شود.
 موضوع یخ درآن سالها (سال 1324) خود مسأله‌ی بزرگی بود چون هنوز درخانه‌ها یخچال نبود ویخ در همه وقت و همه جا برای خرید نبود یخ فقط درتابستان به فروش می‌رسید آن هم یخ یخچال طبیعی،فقط یک کارخانه‌ی کوچک درتهران بود که مقداری یخ‌ تولید می‌کرد و ما برای تهیه آن به خیابان‌استانبول می‌رفتیم.
این 5  عدد پنیسیلین در بیمارستان زنان سابق درگاوصندوق بیمارستان به طور امانت بود وکلید گاوصندوق یکی در دست دکتر جهانشاه صالح و یکی در دست من بود. این داستان 5 عدد پنیسیلین را داشته باشید تا برگردیم سراصل موضوع:
سال1324 بود مطب من تازه راه افتاده بود. مطب واقع در سه راه شاه بود که با ویزیت50 ریال بیمار می‌پذیرفتم. روزی زن و شوهری به مطب من آمدند که آنها را دکتر همایونفر متخصص اطفال معرفی کرده بود. خانم،‌ زن چاق و بلند بالایی بود که سرش پایین و خجالت می‌کشید و مرد یکی از بزرگان زرتشتی و شخص معروفی بود که اسم او به خاطرم نیست محل سکونت آنها در دهی بود در راه شمیران قدیم به نام مهران (منطقه‌ی رسالت فعلی) آن موقع که از شهر به تجریش می‌رفتیم درمحل فعلی پل سیدخندان ایستگاه و قهوه‌خانه‌ی کوچکی بود به نام سیدخندان وخیابان رسالت فعلی نبود و منطقه‌ی رسالت و خیابان رسالت فعلی کیلومترها بیابان بی‌آب و علف و لم‌یزرع بود، اواسط این خیابان دهی بود به نام مهران که مالک آن این آقای زرتشتی مردی بود که شوهر آن خانم بیمار من بود و ده دارای قناتهای متعدد و قلعه وتشکیلات قدیمی وآغل گاو وگوسفند بود.
شاید اراضی امروز مجیدیه و شمس‌آباد و میدان رسالت فعلی درمرکز این ده بوده است. معلوم شد این زن وشوهر دختر عمه و پسردایی هستند و برای نازایی پیش من آمده‌اند. مرد ثروت کلان وبی‌حسابی داشت و اولادی نداشتند. ده یک جاده‌ی خاکی حدود2تا3 کیلومتر داشت که می‌رفتیم تازه به اول ده مهران می‌رسیدیم و بعد به قلعه وخانه ارباب ده. این زن وشوهر یک پسر داشتند که ختنه شده بود. بعداز ختنه مبتلا به عفونت گردیده بود و عفونت توسعه پیدا کرده و درمان مؤثر واقع نشده و پسر بچه تلف شده بود. من یک شب 2 بچه را دریک کلینیک خصوصی ختنه کردم وفردای آن روز هر 2 بچه فوت کردند. به هرحال یکی از استادان ما همیشه توصیه می‌کرد که هرکار جراحی را سرسری نگیرید.
من کارخود را برای نازایی این زن شروع کردم درضمن معالجه که 2 تا3 ماه طول کشید. این زن حامله شد وخوشحال وخرم. من هم از درمان خود راضی و خوشحال شده بودم. اینها مرتب ماهی یک بار برای کنترل و آزمایش خون پیش من می‌آمدند وزیر نظر بودند. اواسط ماه نهم بود یک شب پایان کار مطب بود دیدم مباشر شوهر خانم زائو (صاحب ده مهران) سراسیمه و باعجله و شتاب فراوان و ناراحت به مطب من آمده که ارباب گفته زود بیائید که خانم دردش گرفته و می‌خواهد زایمان بکند. من پیش خود گفتم عجب! شوهر این زن مایل بود دربیمارستان معمولی هم نباشد ولی حالا باید دراتاق ودر ده زایمان کند. ماشینی داشتم وسایل‌کار را برداشتم و با عجله به سمت منزل زائو حرکت کردیم (ده مهران) تامقداری که می‌شد با اتومبیل رفتیم بعد پیاده شده بقیه راه را که حدود 2 کیلومتر بود تا قلعه وخانه ارباب پیاده  رفتیم. از دور ارباب را دیدم که دم درقلعه ایستاده گاهی با 2 دست توی سرخودش می‌زد وگاهی با دودست از دور به من اشاره می‌کرد که تندتر و زودتر حرکت کنم. من با عجله وارد قلعه و اتاق زائو شدم. زائو خانمی بود خیلی چاق و سنگین حدود ۱۰۰ تا ۱۲۰کیلوگرم،  دیدم بچه به دنیا آمده ودرکنار او یک زن یزدی نشسته و مشغول کمک و خدمت کردن است ولی ناف بچه را نبریده‌اند و جفت را هم نگرفته‌اند من اولین کاری که کردم بند ناف بچه را بسته و بریدم وجفت را هم خود گرفتم، بچه گریه می‌کرد و صحیح و سالم بود. دادم بچه را ببرند لباس بپوشانند، چیزی که برای من در بدو ورود به اتاق زائو جلب توجه می‌کرد پرده‌ی کثیف و خاک‌آلودی بود شبیه به گلیم و جاجیم که با هر دفعه واردشدن کسی چون پرده حرکت می‌کرد گرد و خاک زیادی متصاعد می‌شد و از همان موقع من نگران وضع زائو شدم وحس ششم من پیش‌آگهی بدی را درمورد وضع زائو می‌کرد و
 اتفاقاً پیش‌بینی و نگرانی من
درست از کار درآمد و مشکلات شدیدی برای زائو پس از زایمان پیش‌آمد که خواهم گفت. تخت چوبی درکنار اتاق بود زائو را به اتفاق شوهر و برادرش و من بلند کردیم و او را روی تخت چوبی خواباندیم. من به شوهرش گفتم بچه صحیح و سالم و اینهم مادر بچه صحیح و سالم ولی این پرده که آویزان کرده‌اید کثیف است این پرده را بردارید. گفتم پرهیز غذایی هم ندارد هرچه می‌خواهد بخورد خداحافظی کردم و رفتم. فردا رفتم عیادت زائو حالش خوب بود، پس فردا کمی تب داشت، روز سوم که رفتم عیادت تب به ۳۹ درجه و40 درجه هم رسیده بود وحال زائو بد بود ارباب جلو آمد وگفت: آقای دکتر من از تو بچه می‌خواستم بچه را صحیح و سالم به من دادی وخیلی‌ممنون هستیم ولی حالا مادر بچه حالش خوب نیست و سلامت او را از تو می‌خواهم. من در ذهنم یک سپتی‌سمی خطور کرد، بیمار ما پس از زایمان دچار یک عفونت بعد از زایمان شده بود. باید توجه داشت حالا سال 1324 است و ما داروهای آنتی‌بیوتیک به شکل امروزی مطلقاً نداشتیم و حتی ‌پنیسیلین و فرآورده‌های آن هنوز چیزی وارد بازار ایران نشده بود و باید توجه داشت حالا 1324 شمسی مطابق 1945میلادی است و پروفسور اوبرلن فقط خبرکشف پنیسیلین را از اروپا برای ما آورده است و همانطور که در مقدمه‌ی این بحث گفته شد 5 عدد ‌پنیسیلین کریستال200 هزار واحدی درگاوصندوق بیمارستان زنان به طور امانی توسط یک مستشار آمریکایی داده شده بود.
یک روز جمعه که من به عیادت زائو رفتم و تب او خیلی بالا بود به فکر افتادم که از ‌‌‌پنیسیلین‌های موجود در بیمارستان برای این زائو استفاده کنم. این 5 عدد ‌پنیسیلین درگاوصندوق بیمارستان بود که رئیس بیمارستان مرحوم دکتر جهانشاه صالح بود البته کلید این گاوصندوق هم پیش او بود وهم پیش من، ولی من اجازه‌ی این کار را نداشتم ولی با وجودی‌که روز تعطیل بود و به دکتر صالح هم دسترسی نبود به بیمارستان رفتم و 5 عدد ‌پنیسیلین را برداشته و با خود به خانه‌ی‌ زائو برای استفاده و تزریق آوردم، ولی دو مشکل برای تزریق سر راه بود:
1ـ شخصی که هر3 ساعت به 3 ساعت ‌پنیسیلین را تزریق کند.
2ـ یخ‌ برای نگهداشتن ‌پنیسیلین پس از حل شدن.
این دوموضوع هردو مشکل کوچکی نبود. آن موقع درخانه‌ها یخچال نبود مصرف یخ فقط درتابستان بود و یخ درفصول دیگر پیدا نمی‌شد فقط به طور محدود درخیابان استانبول مغازه‌یی بود که یخ می‌فروخت من با ماشین خودم به خیابان استانبول رفتم و 2 قالب کوچک یخ خریدم. برای تزریق 3 ساعته آن هم از وجود خانمی از آشنایان خود که پرستار بود استفاده کردم. یک شب پس از مطب آن خانم را برداشته با یخ‌خریداری شده به ده مهران و منزل زائو رفتیم و شب در آنجا ماندیم و آن خانم هر3 ساعت به 3 ساعت حدود 25هزار واحد ‌پنیسیلین تزریق کرد و ‌پنیسیلین حل شده را دریخ نگهداری‌کردیم.
شب بیمار یک حالت جنون و دیوانگی پیدا (جنون‌عفونت) کرد. همیشه درکیف همراه خود مقداری داروهای خواب‌آور و مرفین و ماسک بیهوشی وکلروردتیل و کلروفرم داشتم. نکته‌یی که فراموش کردم بگویم اینکه من وخانم پرستار با یخ خریداری شده به منزل ارباب واردشدیم دیدم دکتری با ماشین خودش برای ویزیت و عیادت بیمار آمده آن دکتر، دکتر ورجاوند بود که زرتشتی وهم‌کیش شوهر بیمار بود و صاحب مریض ازترس وناراحتی گفته خوب است یک دکتر دیگر هم او را ببیند وشاید به من پزشک جوان (34ساله) خیلی اعتماد نکرده بود. دکتر ورجاوند آمده بود ومرا می‌شناخت و او نه ‌پنیسیلین را می‌شناخت و نه ‌پنیسیلین داشت. ولی صاحب مریض به او گفته بود که دکترش رفته یک دارویی به نام ‌پنیسیلین برای او و یخ و یک فردی که تزریق کند بیاورد، او گفته بود از دست من کاری ساخته نیست و بالاترین و بهترین کاری که می‌توان کرد آن دکتر برای شما می‌کند به همین جهت بدون اینکه کاری بکند خداحافظی کرده بود و موقع ورود ما دیدیم که دارد می‌رود.
البته من ازاین کار هیچ ناراحت نشدم. البته وقتی من وارد اتاق زائو شدم زائو از من خجالت می‌کشید و سرش را زیر انداخته بود و ازکارها و حرکات ناشایستی که کرده بود خجالت می‌کشید، ناگهان مجدداً کریزدیوانگی زن عود کرد ومن یک دفعه دیدم که زائو خیز گرفت  و به طرف برادرش حمله کرد و دست او را گاز گرفت و از دست او محل گاز کرفتن خون شدیدی می‌آمد ما همگی با هم کمک  کردیم و زائو را روی تختش مجدداً خواباندیم من ماسک را روی دهان وبینی او گذاشتم و با کلروردتیل او را بیهوش کردم و یک آمپول لومینال به او زدم که عجالتاً ساکت شود دوباره او را گرفتیم و 4 دست و پای او را با ملافه به تخت بستیم وکلروردتیل دادم وگاه‌گاهی فعالیت‌های شدید وتکانهای شدید می‌خورد ولی چون دست و پای او را بسته بودیم  نمی‌توانست بلند شود وبه کسی آزار و اذیت برساند و تحت اثر داروهای خواب‌آور کمی هم بی‌حال شده بود. آن شب هم هر 3 ساعت به 3 ساعت ‌پنیسیلین به بیمار تزریق کردیم و من و پرستار در منزل بیمار خوابیدیم وصبح تب40 درجه به 38/5 رسیده بود وقتی که من می‌رفتم دیدم که زن سرش را پایین انداخته و ازمن خجالت ‌می‌کشد علت خجالت او این بود که شب قبل در شدت بیماری وناراحتی و تب بالا شروع به فحاشی به دکتر کشاورز و دکتر همایونفر ومن(دکتر مقاره‌ای) کرده بود و گفته بود آن دکتر کشاورز.... (دکتر کشاورز، دکتر بچه اول بوده). آن دکتر همایونفر.... دکتر همایونفر مرا به او معرفی کرده بود و آن زاغی....(منظور من بودم) و صبح که شوهرش برای او تعریف کرده بود که دیشب این کارها را کرده‌یی وحالا که هوش و حواسش سرجا آمده بود از این موضوع وگفته‌ها پشیمان بود واز من خجالت می‌کشید و سرش را زیر انداخته بود.
خلاصه مادر با آن عفونت شدید پس از زایمان با تزریق ‌‌پنیسیلین‌های 3 ساعته نجات یافت واگر ‌‌‌پنیسیلین‌ها نبود یقیناً100٪ مرده بود.

تعداد بازدید : 1963

ثبت نظر

ارسال