تاکنون مقالههای متعددی درمورد اختلالاتعصبی، خلقی و عاطفی و اختلالات شخصیّت دراین نشریه بهچاپ رسیدهاست. اضطراب، وسواس، ترسهای بیمارگونه (Phobia)، پرخاشگری و تهاجم، عقدهحقارت، مهرطلبی، خودشیفتگی، شخصیتهای دوقطبی(Bipolar)، کمخوابی و بیخوابی و اختلالات روانتنی(Psychosomatic) ازجمله موضوعاتی بودهاند که پیشازاین به آنها پرداختهام. در بیشتر این موارد به عوامل مستعد سازنده (Predisposing factors) اختلال موردنظر(بهویژه به عوامل ژنتیک مؤثر درآن) اشارهکردهام.
موضوع مهمی که دراینجا باید مورد بحث قرارگیرد، این است که هرگاه از رفتار نابهنجار گفتگو میشود، مرز و حدود نابهنجار مشخص نیست. آیا تنها دورشدن از معیارهای طبیعی را باید نابهنجار دانست؟ آیا رفتارهایی که بیشتر افراد جامعه آنها را نمیپذیرند، نابهنجار است؟ آیا رفتارهایی که باتوجه به ارزشهای اجتماعی ناسازگارانه باشد نابهنجار تلقیمیگردد؟ آیا رفتارهایی که مغایر با رفتار رایج درمیان همگان باشد، رفتار نابهنجار شناختهمیشود؟
ازسویدیگر باید دید که آیا شخص مهرطلب، فرد برتریجو، شخص گوشهگیر، فرد ضداجتماعی و انسان قدرتطلب، بیمار است؟ بهطورمعمول درجوامع انسانی امروزی، هرشخصی به سرماخوردگی سادهای مبتلا گردد که با خوردن مقداری سوپ و چند فنجان دمکرده گیاهی و چای نیز درمان میشود، دفترچه بیمهاش را برمیدارد و درحالیکه روانه مطب پزشک میشود میگوید: «وای که بیمار شدم!» امّا هیچ فردی حسادت، پرخاشگری، دروغگویی، تجاوز، زورگویی، تقلب، ترسهای موهوم، کمرویی، مهرطلبی، جاهطلبی و خیالبافی را بیماری نمیداند. شخصی که خیالباف و یا حسود است نیز چون خود را بیمار نمیداند، آمادگی ندارد تا برای درمان حسادت و خیالبافی خود اقدام نماید. درمورد خشم و پرخاشگری شخص مهاجم نیز که میتواند بدون مهارخشم فاجعهآفرین باشد، واژه بیماری یا اختلالروانی بهکار نمیرود. درمورد چنین فردی برخی میگویند که زودجوش میآورد، بعد پشیمان میشود.
بچه که بودیم از پدر و مادر و آموزگار میشنیدیم که دروغگو دشمن خداست. اما دروغگویی را کسی اختلال نمیشناسد. پس اگر دروغگویی اختلال و بیماری و نابهنجاری نیست، چگونه میتوان درمانش کرد؟ افرادی که به مبانی اخلاق و ایمان آشنایی دارند، میدانند که دروغ از گناهان بزرگ و سرچشمه تمامی بدیها است. درست است که بعضی از افراد دروغگویی را بهحساب زرنگی میگذارند و از فواید مادی آن برخوردار میشوند و به معایب آن کاری ندارند، اما دروغ و پنهانکردن حقیقت، چه بزرگ و چه کوچک، از صفات رذیله است. پیشازاین اشارهشد که در عقدهحقارت و مهرطلبی (شماره۱۱۲۷)، شخص بهعلت کهتری و خودکمبینی و عدم اعتمادبهنفس به دروغ متوسل میشود. دروغگو را میتوان فردی با اختلال ذهنی دانست که در بیشتر موارد میداند که دروغگویی نادرست است. اما چون اعتمادبهنفس کافی ندارد، از ترس بیتوجهی اطرافیان و برای رهایی از نوعی تحقیر اقدام به دروغگویی میکند. با اینحال آیا کسی شنیده است که شخص دروغگو درصدد درمان خود برآید؟ این درحالی است که میتوان دروغگویی را بدترین بیماری دانست.
بنابراین ابتدا واژه نابهنجار را باید تعریفکرد و مرز بین بهنجار و نابهنجار را مشخص ساخت. شناخت معیار و مفهوم نابهنجار با درک مفهوم بهنجار ممکناست. بنابراین باید تعریف مشخصی از بهنجار وجود داشته باشد تا بتوان رفتارهای نابهنجار را بررسی و ارزیابیکرد. عدهای معتقد هستند که اگر جامعه رفتاری را بهنجار نداند، آن رفتار را میتوان نابهنجار تلقینمود. اولین ایرادی که به چنین برداشتی وارد میشود این است که دراینصورت بهنجاری و نابهنجاری نسبی خواهدبود. رفتاری در یک جامعه و در یک زمان بهنجار تلقیمیشود اما همان رفتار، در جامعه دیگر و یا زمانی دیگر، نابهنجاری شناختهمیشود. درست است که هنجارها از جامعهای به جامعه دیگر و از زمانی به زمان دیگر، تغییرمیکند و ممکناست اعمال و رفتاری که در یک جامعه بهنجار شناخته میشوند در جامعهای دیگر نابهنجار تلقیشود، اما ممکناست همین اعمال و رفتار در همان جامعه، اما در زمانی دیگر، بهنجار تلقیگردد. شاید بتوان گفت که در موارد زیادی نابهنجاری را با داوریهای ارزشی تعیینمیکنند.
متخصّصان بهداشتروانی برای طبقهبندی اختلالاتروانی و رفتارهای نابهنجار، در یک کتاب مرجع تخصصی به توافق رسیدهاند. دراینکتاب (DSM-5) که توسط انجمن روانپزشکی آمریکا درسال۲۰۱۳ منتشر شدهاست، رفتارهای نابهنجار را برطبق شباهتها و تفاوتهای اصلی در شیوههایی طبقهبندی کردهاند که افراد مبتلا به اختلال روانی مطابق آن روشها رفتارمیکنند. DSM یک نشانه تجاری متعلق به انجمن روانپزشکان آمریکا است و بهعنوان راهنمای تشخیصی و آماری اختلالاتروانی اعتبار دارد.
محققان در کتابهایDSM-IV;DSM-III;DSM-II;DSM-1 اختلالات و نابهنجاریهای روانی و رفتاری را طبقهبندی کرده و نشانههای آنها را شرحداده و برای آنها کد عددی درنظر گرفتهاند. در DSM-5 که نسخه سال2013 میلادی میباشد، به بررسیهای جدیدتر و تحلیل مجدد دادهها پرداخته شدهاست.
(DSM-IV (The newly approved Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders بهعنوان راهنمای تشخیصی و آماری اختلالاتروانی، آنها را طبقهبندی کردهاست که خلاصهای ازاین طبقهبندی را بهشرح زیر میتوان ملاحظهکرد:
• اختلالات مربوط به شیرخوارگی و تغذیه کودک
• اختلالات نافذ مربوط به رشد
• عقبماندگی ذهنی
• اختلالات کمبود توجه
• اختلالات یادگیری (اختلال خواندن ، اختلال در ریاضیات، اختلال در بیان کتبی و...)
• اختلالات تیک
• اختلالات ارتباطی (اختلال زبان بیانی، اختلال زبان دریافتی، لکنت زبان،...)
• اختلالات فراموشی ، دلیریوم و دمانس
• اختلالات استعمال موادمخدر و الکلیسم
• اختلالات شخصیتی
• اختلالات جنسی و هویتّی
• اختلالات اسکیزوفرنی
• اختلالات تجزیه شخصیّت
• اختلال انطباقی
• اختلالات پارانوئید
• اختلالات خلقی (افسردگی، درجات افسردگی، اختلالات دوقطبی و خودکشی)
• اختلالات اضطرابی (اختلال هراس، اختلال وسواسی، اجباری، اختلال استرس پساز ضربه و... )
• اختلالات روانی/ جسمی
• اختلالات ساختگی
• اختلالات خواب
بهعنوان یک اصل کلی و اجتماعی، هرشخصی مایل است تا خود را در رده بهنجار قراردهد. بدیهی است که برداشت از مفهوم بهنجار براساس تجارب شخصی، علمی و منطقی نیست. اندازهگیری و مشخصکردن صفات شخصیّت، بهرههوشی، حافظه، معیارهای عاطفی و رفتاری باید براساس روانشناسی علمی صورتگیرد. روانشناسی به این واقعیت توجهدارد که افراد بشر در استعدادها و تواناییهای خود با یکدیگر تفاوت دارند. بسیاری از این تفاوتها را میتوان با معیارهای دقیق روانشناختی مشخصکرد. البته اندازهگیری هوش از اندازهگیری قدرت سازگاری یا واکنشهای عاطفی سادهتر و دقیقتر است. هوش همان استعداد سازش با محیط و حل مسائل جدید و یادگیری و درک مطالب است. هوش، استعدادهای عالی ذهن است که توانایی درک و فهم مطالب و تجزیه و تحلیل آنها را دارد. درحالیکه تعریف سازگاری عاطفی به این سادگی ممکن نیست. وظیفه هوش است که راههای مناسب برای واکنش درست نسبت به عوامل خارج را بیابد تا فرد را به خواستهها و هدفهای مطلوب برساند، اما طبیعت این خواستهها و انگیزه آنها از مقوله احساس است که تصمیم گیرنده نهایی میباشد. اگر احساسات فرد سبب ایجاد شک و تردیدی در فرد شود، ممکناست اضطراب و دودلی ایجادکند و تصمیمگیری را متزلزل نماید.
روشهای مختلفی برای اندازهگیری درجه رشد عاطفی افراد وگرایش آنها بهسوی الگوهای رفتاری عصبی (Neurotic behavior patterns) وجود دارد. البته همانطور که اشارهشد، اندازهگیری دقیق رشد عاطفی بسیار دشوارتر از سنجش هوش میباشد و درنتیجه بهدقت تستهای هوش نخواهد بود و نمیتوان نتایج حاصله را با اعداد ریاضی نشانداد. درجه رشد هوشی کودک را که بهره هوشی(IQ:Intelligence Quotient) او مینامند، با تقسیم سن عقلی کودک بر سن تقویمی او محاسبه میکنند. بهطورمثال، بهره هوشی کودک ۴سالهای که سن عقلی ۵سالگی را دارد و درنتیجه با هوشتر از همسالان خود فرض میشود، 125 است که از تقسیم 5به 4 و ضرب در100مشخص میگردد. اما محرومیّتها، تضادها و ناامیدیها را نمیتوان با اعداد ریاضی نشانداد و آنها را شاخص دانست.
برای شناخت بیشتر رفتارهای نابهنجاردر جوامع امروزی، بهتر است به برداشت افراد از اختلالات روانی درگذشته دور اشاره شود. پژوهشهایی که درمورد اندیشه و رفتار انسانهای صدها قرن پیش انجام شدهاست، نشانمیدهد که آنها همواره به موجوداتی فوق طبیعی اعتقاد داشتهاند و صدای آنها را در وزش باد و رعد و برق میشنیدند. برخیاز موجودات خارقالعاده مانند خورشید و ماه و ستارگان، قابلرؤیت بودند اما بیشتر آنها نادیدنی و اسرارآمیز جلوه میکردند. بدیهی است هنگامیکه آگاهی بشر از نمودهای هستی اندک باشد و کمتر بتواند نیروهای طبیعی را مهارنماید، رخدادهای پیرامون خود را زاییده نفوذ ارواح خیر و شر میپندارد. در دورهای که اختلالاتروانی و رفتارهای نابهنجار بیماران روانی را جنزدگی میپنداشتند، بهجای درمان بیمار، با کتک و زجرشکنجه و شلاق، تن بیمار را برای سکونت دیو یا شیطان یا جن ناامن میکردند تا او را وادار به ترک کالبد بیمارنمایند. درواقع به عامل انسانی و تربیت و آموزش و شرایط محیط، کاری نداشتند. کارشناسان آن دوره (مانند شمنها) حلول یک روح بیگانه را دربدن فرد، علّت بیماری روانی میدانستند و این فکر را چنان در ذهن بیماران و اطرافیان آنها رسوخ میدادند که نهتنها آنها، بلکه بسیاری از اندیشمندان نیز بیماران روانی را تسخیرشدگان توسط ارواح میدانستند. جانلاک، فیلسوف نامی بریتانیایی که در فلسفه و پزشکی تبحّر داشت معتقد بود که: «فکر دیو و پری، با تاریکی همانقدر ارتباط دارد که با روشنایی. اما دایه ابله چنان آن فکر را (فکر دیو و تاریکی) را در ذهن کودک فرومیکند که کودک تا زنده است نمیتواند آن دو را از یکدیگر جداکند، بلکه تاریکی همیشه برای او این فکرهای ترسناک را باخود بههمراه میآورد...». جان لاک میگفت که انسانها مانند لوحی پاک و دستنخورده و تهی از دانش زادهمیشوند و هیچ دانسته و دانش درونی و ذاتی ندارند، بلکه هرآنچه میدانند را از راه تجربه بهدست میآورند.
متأسفانه در دوران تاریک قرون وسطی نیز که جهل و خرافات بر همهچیز حاکم بود، بیماران روانی را با یکدیگر در یک مکان نگهداری میکردند و با تازیانه و شکنجه و گرسنگی، درصدد درمان آنها برمیآمدند. تا قرن هفدهم و هیجدهم میلادی با دهها هزار تن از بیماران روانی مانند حیوانات رفتارمیکردند و با وضع رقتباری آنها را به زنجیر میکشیدند و شکنجه مینمودند.
اما امروزه از این افکار خبری نیست و کسی را برای داشتن رفتار نابهنجار و اختلالروانی به زنجیر نمیکشند.امّا متأسفانه هنوز هم در مواردی مردم قادر به درک و تحمّل بیماران روانی و عصبی نیستند و تعریف درستی از رفتار نابهنجار ندارند. ازسویی، بیماریهایی مطرحمیشود (مانند هیپوکندری و یا اختلالات ساختگی) که بنابهعقیدهDSM، هیچ نوع اختلال بدنی در آنها وجود ندارد و دلیل آن تعبیر غیرواقعبینانه فرد است.
درمقاله مستقل دیگری، به پژوهشهایی که اخیراً برای پیشگیری از تلاشهای عصبی و بروز رفتارهای نابهنجار انجام شده است، اشاره خواهدشد.
ثبت نظر