مکانیزمهای فیزیکی که بهوسیلهی آنها موسیقی اثرات سودمند خود را در اختلالات روانی متعدد و مدیریت درد نشانمیدهد، بهشدت مورد تجزیه و تحلیل قرارگرفتهاند. علاقهی انسان به موسیقیدرمانی اصولاً بهچگونگی ناشیاز شدت نیروی هیجانی موسیقی از مکانیزمهای مغز مربوط میباشد (پنکسپ ۱۹۹۵، پنکسپوبکدال ۱۹۹۷،پنکسپ و برناتزکی۲۰۰۲، پنک سپ وتراورتن ۲۰۰۹) و قطعاً بیشترین احتمال برای تحقیق درمورد اثرات مطلوبی است که نشان داده شدهاند. حالات هیجانی، بسیاری از فرایندهای بدنی را ترمیم میکنند و موسیقی دارای اثراتی قوی برهیجانات و احساسات میباشد.
از آنجاییکه احساسات فرایند اولیه به صورت شدیدی با میزبانی از فرایندهای خودمختاری متداخل هستند که میتوانند حالت بدنی را متعادل سازند، توسط ساختارهای عمیق مغز ایجاد میشوند.
یکیاز موضوعات احتمالی جهت کاوش در مورد اثر موسیقی، میتواند همان ساختارهای عمیق باشد. مناطق متعدد در سیستم حاشیهای و پاراحاشیهای که مرکز درد مؤثر هستند، تغییرات قابلتوجهی را در ارتباط با گوشدادن به موسیقی نشان میدهند. جسم مختط قدامی (شکمی)، بادامهی مغز، کمربند قدامی و لایههای بیرونی شنیداری در فراوری شدید انتخابهای موسیقایی هیجانی دخیل میباشند (بلاد و همکارانش۱۹۹۹، بالد و زاتوره ۲۰۰۱). همچنین محرک موسیقیایی جدید شنیده شده برای اولین بار، بدون هرگونه اهداف درمانی میتواند بهشدت احساسات قوی و فعالسازی کناری را استنباط نماید؛ همچون موارد موردعلاقهی دارای آشنایی ازقبل (براون و همکارانش۲۰۰۴).
نتایج تعداد زیادی از بررسیها نشان دادهاند که چگونه موسیقی بر پارامترهای متعدد بدنی تأثیرگذار است (کروم هانسل ۱۹۹۷، پرات و اسپننژ ۱۹۹۶)؛ همراه با اثرات فراوان مغز که درمیان افراد متغیر هستند (جاناتا ۲۰۰۵) و با سطوح مختلف آموزش موسیقی (کولش و همکارانش ۲۰۰۵) و باتوجه به زمینهی احساساتی موسیقی (پنک سپ و بکدال۱۹۹۷). برای مثال ساملر و همکارانش(۲۰۰۷) نشاندادهاند که جاذبهی احساسات درکشده بهصورت افتراقی، بر طیف نیرویEEG و میزان تپشقلب (HR) تأثیرگذار است. موسیقی ناخوشایند کاهش معنیدارHR را نشانداد، درحالیکه موسیقی مورد علاقه با افزایش نیروی تتای خط میانی قدامی همراه است. ازآنجاییکه موسیقی اثرات فراوانی را از دستگاههای زیر قشری مغز استنباط میکند، میتواند بر حالات متنوع روانشناختی و فیزیولوژیکی موجود زنده (ارگانیزم) اثر بگذارد (هس ۲۰۰۳، پنکسپ و برناتزکی ۲۰۰۲)؛ شامل مکانیزمهای مغز که بهوسیلهی آنها پاداشهای زیستی فراوری میشوند (زاتوره ۲۰۰۳). بهطور همزمان، ساختارهای مرتبط با سیستم غدهی مترشحهی داخلی (Endocrine) نیز متأثر میگردند (کروتز و همکارانش در نشریات، استفانو جرج و همکارانش ۲۰۰۴). استفانو و همکارانش بهاثبات رساندهاند که مستمعین موسیقی، تغییراتی را در پلاسمای مربوطه نشانمیدهند که بیانگر مولکولهای سازگار با تغییرات فیزیولوژیکی مرتبط با امور گزارششدهی موسیقی میباشد. یعنی با فشار کمتر خون در آزمایشهای آنها با موسیقی آرامشبخـش و متمدد اعصاب و یک افزایش آماری معنیدار در موارد موجود درگروه موسیــقیدر قیـاس با گروه تحتکنترل ازلحاظ (Inteleukin-6(lL-6، یک برافراشتگی ناچیز از سطوح گلوکورنید مورفین6 یافتشد. درحالیکه مقادیرIL-10 و کورتیزول بدون تغییر باقیماندند.
بهطورخلاصه، احتمالات زیادی را باید منظور نمود که روی هیچکدام از آنها با جزئیات کارنشده است. در فقدان هرگونه شواهدی برای هریک از عوامل اصلی، ما نشانمیدهیم که کلیترین اثر میتواند ازطریق تعدیل احساسات دردناک باشد.
چه بهصورت فیزیکی و چه روحی، ازطریق برخیاز مهمترین مولکولهای مؤثر بر مغز، تنها درد فیزیکی و بلکه درد افت اجتماعی را نیز کنترلمیکند. پیوندی برای تعدیل شبهافیونهای درونی توسط موسیقی ایجاد شدهاست.
همانطور که شاید در واکنش روانی ـ فیزیولوژیکی لرزش طی موسیقی و بخصوص موسیقی متحرک منعکس شدهاست (گلداستین ۱۹۸۰، پنکسپ ۱۹۹۵). بهعلاوه، شبهافیونهای درونی درحالات درد روانشناختی کم هستند، همچون افسردگی (واتوپنکسپ ۲۰۰۹، زوبیتا و همکارانش ۲۰۰۳).
بنابراین یکیاز احتمالات فریبانگیز این است که خیلی از اثرات سودمند موسیقی نهتنها حرکات هیجانی را در دینامیک مغز منعکس میکنند، بلکه شاید بهطور ویژهتر عوامل شیمیایی تعدیلکنندهی پریشانی مغز را نیز نشانمیدهند، ازجمله شبهافیونهای درونی.
یک نمونهی قابلقیاس را میتوان برای اکسیتوسین ایجاد نمود. یک عامل شیمیایی دیگر، بهطور قدرتمندانه فرایندهای هیجانی اجتماعی را تعدیل میبخشد (پنکسپ۱۹۹۲، ۱۹۹۸) و همینطور محور فشار روانی و پارامترهای متعدد بدنی نیز متعادل میگردند که ازلحاظ فشار روانی فزونکار هستند (اوانس ـ موبرگ ۱۹۹۸). یکیاز کاستیهای تحقیق درمورد موسیقیدرمانی این است که مدلهای حیوانی مناسب برای تحریک برخیاز اثرات موسیقی موجود نیستند. بااینحال، ما دراینجا عنوان میکنیم که پخش موسیقی برای جوجهها میتواند بهشدت اثرات رفتاری متمایز و برخی تغییرات بیوشیمیایی را درمغز جوجه نشاندهد (برناتزکی و همکارانش ۱۹۹۷،۱۹۹۸). برای مثال عملاً هرشکلی از موسیقی میتواند جوجهها را تحریککند تا سر خود را تکاندهند، بالهای خود را بیشازحد معمول بازکنند و خمیازه بکشند. بهطور قابلتوجهی این اثرات دقیقاً مشابه را میتوان با مدیریت اکسیتوسین (یا وازوتوسین شکل مرغی نوناپپتید) در سیستمهای بطنی نشانداد (پنکسپ۱۹۹۲). این امر محتمل میدارد که موسیقی میتواند وازوتوسین را در مغز آنها رها سازد. این امر نشانمیدهد که موسیقی میتواند وازوتوسین را درمغز آنها آزادکند که ازسوی این مشاهده نیز تأییدگردید که موسیقی میتواند بهطور مطمئن آواگریهای جدایی ـ پریشانی را در جوجهها کاهشدهد و اینکه هم اکسیتوسین و هم وازوتوسینمیتوانند با قدرت، پریشانی جدایی را کاهشدهند (پنکسپ ۱۹۹۸، ص۲۷)، اگرچه ما هرگز نتوانستهایم بهطور متقاعدکنندهای نشاندهیم که جوجهها از موسیقی انسان لذت میبرند. اثرات فوق به قدری واضح بودند که ما سعی درارزیابی این مسأله داشتیم که آیا مخالفان در دسترسپذیرندهی اکسیتوسین ممکناست اثرات رفتاری موسیقی در جوجهها را مسدود کنند یا خیر. متأسفانه، پذیرههای اکسیتوسین بهطور معنیداری دارای تفاوت با پذیرههای اکسیتوسین پستانداری هستند که مخالفان در دسترس پذیرندهی اکسیتوسین پستاندار، هیچگونه توان جنسی را در مسدودنمودن پذیرندههای اکسیتوسین پرندگان نشانندادند. بنابراین، گمانهزنیهای فوق در مورد اثرات سودمند پزشکی اکسیتوسین همچنان بهعنوان فرضیات برای تحقیقات عادی باقیمیمانند.
نتایج:
موسیقی تعهدی قابلتوجه را بهعنوان یک درمان مدیریت درد ادجوانت حفظمیکند و درموارد متعددی بهعنوان مکمل قابلاستفاده است و شاید حتی جانشین مداخلات دارویی قبل، حین و پساز عملهای دردناک نیز باشد. درواقع، بهعنوان بخشیاز برنامهی مدیریت درد چندنمایی، موسیقیدرمانی میتواند جایگاه غافلگیرکنندهای را در زمینههای متنوع ایجاد کند. بنابراین موسیقی بهعنوان یک درمان دارای ۳شاخصهی مثبت میباشد.
اول؛ چون موسیقی روی دستگاه عصبی مرکزی عملمیکند، بهطورخاص بخشهای عمیقتر و پیرتر مغز ازجمله دستگاه کناری شامل مناطق ارائهی پاداش ازقبیل Nucleus accumbens و اثرات آن تعمیمیافته و گسترش پیدامیکنند. اثر موسیقی روی بخشهای متعددی از مغز میتواند به فعالسازی مکانیزمهای خود ترمیمی کمککند که در سراسر مغز یافت شدهاند و اینکه شفا و سلامت ذهنی را نیز ارتقا میبخشد (کریم و همکارانش۲۰۱۰).
دوم؛ موسیقی برای کاهش استفاده از داروها حتی داروهای مکمل نیز قابل استفاده میباشدکه میتواند هزینهی مراقبت پزشکی را نیز بکاهد.
سوم؛ موسیقیدرمانی دارای اثرات جانبی کمتری است و درنتیجه میتواند بهراحتی در یک برنامهی مدیریتدرد چندنمایی، بهکارگرفته شود.
برای بررسیهای آتی مفید است که بدانیم تا چهمدت اثر روانی موسیقی باقیمیماند و چگونه تغییرات روانی خاص موسیقی تعدیلمییابند (پنکسپ۱۹۹۲، پنکسپ و برناتزکی۲۰۰۲). یکیاز اهداف کلیدی، باید شناسایی تغییرات غیرشیمیایی باشد که موجب تسکیندرد میشوند و همینطور شناخت برخی اثرات روانشناختی موسیقی. مثالیاز چگونگی انجام این مهم در همان شیوهای بود که ما در مدلهای پیشبالینی از آموزش یکپارچگی شنیداری برای درخودماندگی دنبالکردیم تا سعی در شناخت چگونگی کمککردن بهچنین درمانهای مبتنیبر موسیقی به کودکان درخودمانده داشته باشیم (برناتزکی و همکارانش ۱۹۹۷، ۱۹۹۸). مدیریت درمان مشابهی که کودکان درخودمانده درحال دریافت برای جوجهها بودند، برافراشتگیهای چشمگیری از جابجایی نوراپینفرین (NE) مغز نشان داد که توجه بهتری را بهراحتی میتوانست ترویج کرده باشد، چرا که NE بدو توجه را در بررسیها روی حیوانات ارتقا میدهد. همچنین همانطور که اخیراً به آن اشاره شد، دلایل همگرایی برای باور این نکته وجود دارند که موسیقی میتواند شبه افیونها را درمغز رها سازد (برای مثال گلداستین۱۹۸۰، پنکسپ ۱۹۹۵). شبه افیونهای درونی دارای اثرات سودمند متعددی در بدن هستند. بهنظر میرسد که دوزهای بسیار پایین Naltrexone مخالف زبانی گیرندهی افیونی موجود میتوانند تغییرات جهندگی را در فعالیت شبهافیون درونی بدن ارتقادهند که دارای اثرات گستردهی بدنی و روانشناختی باشد (براون و پنکسپ ۲۰۰۹). مورد مشابهی را نیز میتوان برای اکسیتوسین عنوانکرد (پنکسپ۱۹۹۲، اونواس ـ مبرگ ۱۹۹۸).
شاید موسیقی بتواند سطح مطلوبی ازتعادل حیاتی را در بسیاری از دستگاههای اعضای بدن فراهم سازد. چرا که موسیقی روشی قدرتمند برای تحریک احساسات اجتماعی مثبت و یکاثر عمده در خوشحالی و رفاه انسان میباشد (شلدون و همکارانش۲۰۱۱). درواقع، شاید موسیقی بهسمت اجتماعیتر کردن مردم بهطور کلی گرایش دارد (مالوچ و تراورتن ۲۰۰۹)، چراکه این واقعیت میباشد که موسیقی بهراحتی افراد را جذب میکند تا به دیگران درگروههای اجتماعی بپیوندند و اثر دارونمای محرز، که حداقل بهطور جزئی با رهاسازی شبه افیون مغز تعدیلیافته، ممکناست این واقعیت را منعکس کند که احساسات پشتیبانی اجتماعی و ملایمت حداقل بهصورت جزئی توسط شبهافیونیها تعدیل مییابند (پنکسپ ۱۹۹۸، ۲۰۱۱). اما این نکته را باید در ذهن درنظر داشت که شاخصههای منفی که ممکناست با موسیقیدرمانی همراه باشند نیز وجود دارند.
بیشتر این شاخصهها بنابر تازگی نسبی این درمان در پزشکی مدرن رخمیدهند. بدون یک تاریخچه یا انباشتی از شواهد متعدد پزشکی، موسیقیدرمانی فاقد راهبردها میباشد؛ فقدانیکه میتواند بهسمت کاربرد نامطلوب انطباق ضعیف و انتظارات بالا سوق یابد. هیچ کدام ازاین موارد اثرات درازمدت موسیقیدرمانی شناختهشده نیستند و قطعاً پخش موسیقی که برای یک بیمار مطلوب نیست و حتی آن بیمار را خشمگینتر میکند، نمیتواند یک راهحل سودمند باشد. شاید موسیقی خودمنتخب، بتواند اثرات کاهندهی درد بهتری را ارائه دهد. اما این مورد درحد کفایت ارزیابی نگشته است و بهنظر در درمان مبتنیبر موسیقی اختلالات روانی منظور نمیگردد (سیلورمن۲۰۰۳).
با درنظرگرفتن تمام این نکات، چنین شاخصههای منفی بهسمت تحقیقات بیشتر و بهتر اشارهدارند (برای مثال سپتا و همکارانش ۲۰۰۶، گلد وهمکارانش ۲۰۰۲). بهطور تصادفی بررسیهای کنترل شده با انسانهایی که سرنخهایی را برای آن گذرگاههای زیستی فراهممیسازند که اثرات موسیقی درمانی را تعدیل میبخشند، جهت درک مکانیزمهای سببی مغز ـ بدن لازم هستند. اما قطعاً بخشعمدهای ازاین موارد بهراحتی بدون مدلهای حیوانی قابل بررسی نیستند و تا به حال خیلی جدی گرفته نشدهاند (پنکسپ و برناتزکی۲۰۰۲، پنکسپ و همکارانش۱۹۸۰). اما بهطور منظم دراینزمینه پیادهسازی نشدهاند (اما همانطور که دربخش قبل عنوان نمودیم، احتمالات فریبندهای وجود دارند). با بررسیهای پیشبالینی، دانشمندان علوم عصبی میتوانند با تأثیر بیشتری به دنبال مبنای روانشناختی این اثرات بگردند و باتوجه به این دانش، درمانهای مؤثری را تولید کنند. درکل، اگرچه شواهد فزایندهای از تأثیرگذاری موسیقیدرمانی برای درمان مشکلات متعدد بدنی و روانی وجود دارند، اما مکانیزمهای اثرات درمانی همچنان تاحد زیادی نامشخص هستند (هیکه و همکارانش ۲۰۰۵) گرچه قطعاً بهترین محل برای یافتن پاسخ پرسشها، مغز میباشد.
همانطور که این مقاله به آن پرداخته است، یکیاز غنیترین زمینههای کنکاش برای بررسیهای توصیهشده، همان درد احساس شده طی دورههای قبل، حین و پساز عملجراحی میباشد. ما براین شک هستیم که خیلی از اثرات بهدلیل تعدیل نسبتاً مستقیم مدارهای هیجانی کناری، با اثرات عصبی شیمیایی همراه خود رخ میدهند (برای مثال بلاد و همکارانش ۱۹۹۹، بلاد و زاتوره ۲۰۰۱) که میتواند به منحرف کردن افراد از احساسات منفی، اصلاح سطوح و جهتبیداری و هوشیاری و اصلاح اثر خاطرات گذشتهی مرتبط با درد کمک کند. دراین کاربرد مفهومی، ما بهراحتی میتوانیم اثرات هیپوتالامی را تصور کنیم که مانع از رهاسازی عامل کورتیکوتروفین مغز میگردد و برانگیختگی محور فشار روانی مخاطی ـ فوقکلیوی بدن را تضعیف مینماید؛ درواقع باعث ارتقای احساس راحتی میشود که به طور خودکار حلقهی بازخورد درد ـ فشار روانی ـ درد را منحرف ساخته واحساس درد را تغییر میدهد، برای مثال ازطریق فعالسازی شبه افیون مغز و سیستمهای اکسیتوسین.
ثبت نظر