شماره ۱۰۵۴

ادای دین به گرامی استادی خردمند و فرهیخته‌ای عاشق

پروفسور محمود لطفی - جراح

به‌نام آفریننده‌ی هستی آفریننده‌ی زیبایی‌ها در بلندی‌و‌پستی

با درود به استاد ارجمند و پیرمان استاد دکتر شمس‌شریعت‌تربقان که همه او را در دل خود زنده می‌دانیم، سخنم را آغاز می‌کنم.  

به‌راستی دکتر شمس‌شریعت که بود؟

او استاد بود! آری آموزگاری دلسوزو توانا که در دم، خود دانشجو و دانش پژوه بود. من یکی‌از شاگردان آن استاد ارجمند هستم.

او هنوز نوشتاری را به پایان نرسانده در اندیشه‌ی نوشتن نوشتار دیگری بود تا ما فراگیریم و بدانیم. اندیشمندان چنین کنند.

آیا او دوست بود؟

آری دوستی بود که از تمام توانش درراه انجام درخواست دوست، بی‌شائبه و بدون چشم‌داشتی می‌کوشید و تا به انجام نمی‌رسانید از پای نمی‌نشست.

آیا او پشتیبان درستی و راستی بود؟

آری اگر درمی‌یافت که به‌دانشجو یا همکاری ستم می‌شود، گام پیش‌می‌نهاد و پرچمدار اندیشه‌ای تابناک، گفتار نغز، ارزشمند، آموزنده و کردارنیک بود. در‌میان همه‌ی  مردمان انسان‌های دروغگو، دروغ‌پرداز، کینه‌توز، خودخواه و ستم‌پیشه بسیارند.

اگر فراتر رویم ملاصدرا گوید: مردم ما مردمی ستم‌پیشه و جورپسند هستند. ازین‌رو، بودن شمس‌شریعت‌تربقان مانندی اگر باشد می‌درخشد.

آیا او مهمان‌نواز بود؟

آری او و همسر ارجمندش «آیت» در‌این‌باره مرا بیاد شیخ‌حسن‌خرقانی می‌اندازند که گفت: بر سر در سرایم بنویسید «هرکس بدین‌جا گام نهد، نانش دهید و از ایمانش مپرسید». روی‌گشاده و خانی گسترده داشتند. شیخ‌خرقانی همان پیر به‌خدا ‌رسیده‌ای ‌است که زمانی سلطان‌محمود اورا به‌بارگاهش فراخواند و او نرفت. سلطان‌محمود روزی از جایگاه شیخ می‌گذشت، درب دروازه‌ای را باز دید. پرسید این سرای از آن کیست؟ پاسخ شنید جایگاه شیخ‌خرقان است یا امیر، با اسب به‌درون رفت و شیخ را به‌پیشواز نیافت. فریاد برآورد ای‌شیخ ما به دیدارت آمدیم تو از جا نمی‌جُنبی؟ شیخ پاسخ داد: از اسب فرود آی تا مهر بینی. او پیاده‌شد و شیخ او را بالا‌دست نشاند. سلطان پرسید نخوانده‌ای که: اطیعوالله و اطیعوالرسول و الولامر منکم؟ شیخ به سلطان گفت‌: ما چنان در بند اولی گیریم که برای دومی جایی نیست چه رسد به سومی.

پیر ما هم چنین شیفته و عاشق بود: عاشق آفریدگار که در واپسین روز زندگی‌اش جا نمازش را به‌خانه‌ی استاد دکتر سیامک، پسرش برد نه «گاوصندوقش را» و عاشق  آفریده‌های پروردگارش بود. عشق را با هیچ‌چیز نمی‌توان در ترازو گذاشت جز عشق.

من هرگاه به کاشانه‌ی پُر ارجش گام نهادم، زمان بیرون‌آمدن از او و آنان که دور این شمع گرد‌آمده بودند (مانند پروفسور شمسای‌بزرگ، یا مرتضی حنانه که مایه‌ی سرفرازی موسیقی‌دانان می‌باشد) و خود پیر ماهم که نیازی به گفتن نیست، بسیار می‌آموختم. چه ارزنده می‌گفت و چه ارزنده ما را به‌اندیشیدن و نگاشتن رهنمون بود.  او تنور بود. کسی که در درون آتشی ندارد نمی‌تواند به دیگران گرمی دهد. چنین بود که برای خود هیچ (چنان که همیشه می‌گفت من هیچم) اما برای همه، همه‌چیز بود. پندی جاودانه از پیر ما: برای خود هیچ، اما برای همه در مرز توان همه‌چیز. او لبخند بود نه گریه، انسان‌ها بزرگی‌شان به اندازه‌ی لبخندشان است نه اشکشان. بسیاری زود پیر می‌شوند و دیر دانا، او بسیار دانا بود و دگردیسی‌های زندگی را یک‌به‌یـک به‌موقع گذرانده‌بود و دانایی را آموزش می‌داد. اما هرگز سالخورده نشد (زدانش دل پیر برنا بود). تا واپسین روز زندگی پُربارش دست از نگاشتن، آموزش‌دادن، موزه‌اش را سرپرستی‌کردن، هیئت‌ممیزه را اداره‌کردن و بی‌ریا خدایش را نیایش کردن و سپاس گفتن (سپاسی کرداری نه چانه جنباندن)، به‌همراه «آیت» ساختن چندین دبیرستان دخترانه که برسردر آنها نام «‌الهام‌شریعت» می‌درخشد و «آیت» که خود سال‌ها در آموزش‌و‌پروزش نونهالان این مرزوبوم کوشیده، دست برنداشت و استوار بود. کودکی در تاریکی به‌سر بَرَد بخشیدنی، اما بزرگی از روشنی گریزان باشد بدبختی است. پیر ما و همسرش تلاش داشتند تا مارا با روشنایی آشتی دهند. جوجه اگر پوسته را نشکند به روشنی نمی‌رسد و نیست می‌شود. خاقانی در برگشت از حجاز با دیدن ایوان‌مدائن دیگر آن خاقانی نبود!

«هان ای دل عبرت‌بین از دیــــده نـــظر کن هان»

مولوی پس‌از همنشینی با شمس «شمس پرنده» دیگر آن مولوی نبود چون پوسته را شکسته بود. پوسته‌ای که سال‌ها در آن،‌ جاخوش‌کرده بود. اما بعد به‌روشنی رسیده بود و چراغ راه آیندگان‌گشت.          

در بدبختی، بسیاری خود را اداره می‌کنند ولی بی‌گمان اداره‌کردن خود در خوشبختی و بی‌نیازی دشوارتر است. چه بسیار مردمانی که یک‌شبه پولدار شدند یا به‌مقامی رسیدند، تباه شدند و تباه‌کردند.  

نمونه در بین همه‌ی رده‌ها بسیار است اما نمونه‌ی بارز آن: نگاهی به زندگی مایکل‌جکسون بیندازید با آن نیروی شگرف خدادادی و پوست زیبا (که بسیاری هزینه می‌کنند تا از آن رنگ برخوردار شوند)، چگونه خودرا به‌ورطه‌ی تباهی و پوچی و نابودی کشاند. مارادونا ستاره‌ی بسیار پرارزش فوتبال آرژانتین و گرامی جهانیان، چگونه از قله با سرسره‌ی اعتیاد به تباهی کشیده و بدنام شد. که در بین ما پزشکان نیز گاه دیده‌می‌شود. اما استاد در همه‌ی سال‌های زندگی چه در آوار روزگار که یکی‌از عشق‌ها و آرزوهایش را از او گرفت و چه در پیروزی‌ها، چون کوه دماوند استوار ماند. پندی ارزنده و جاودانه: در واپسین دیدار استاد (پنج روز پیش‌از پرواز به‌دیگر‌سو)، کنارش نشسته بودم و ایشان استوار و سرافرازانه می‌گفت: من هیچ گله‌ای ندارم و بسیارخوشبختم. این منش و گفتارش مرا بیاد کورش بزرگ که دریافته بود وقت رفتن است می‌اندازد که در«انجمن» برمبنای نوشته‌ی «گزنفون» گفته‌بود: «همه بدانید که من خوشبختم».

همه دوست دارند به بهشت بروند اما دوست ندارند بمیرند، اما پیرما برای خودش بهشت ساخته بود و باکی از مردن نداشت.

کاخی بهشتی به بلندای تلاش، بینش، گذشت، سازندگی و بالاتر از همه فرهنگ‌سازی و دوستی  ساخته‌بود. کاخی که از باد و باران نیابد گزند.

با آرزوی تندرستی و کامیابی فرزندان برومندشان استاد دکتر سیامک‌شریعت تربقان جانشین خوب پیر ما، جناب دکتر کامران‌شریعت تربقان و جناب کنعان‌شریعت تربقان با منش و بینش والایشان، سخنم را به پایان می‌برم. در پناه یزدان و با یاد استاد، شاد و نیرومند باشید.

 

تعداد بازدید : 1109

ثبت نظر

ارسال