شماره ۱۰۵۷

زندگی یعنی ...؟

دکتر ابراهیم مقیمی

زندگی یعنی ...؟

توی درمانگاه نشسته بودم و داشتم به گرفتاری‌های این روزهایم فکر می‌کردم و از ناراحتی نمی‌دونستم یقه‌ی چه کسی رو بگیرم. یکی‌یکی هم مریض می‌اومد و من هم اونارو جمع و جور می‌کردم. با خودم می‌گفتم آیا همه‌ی مردم مثل من گرفتاری دارند یا من توی این شهر استثنأ هستم؟ تا میری یک مشکل رو حل کنی یکی دیگه سبز میشه و نمی‌دونی این مشکل جدید رو چه‌جوری باید حل کنی.

قسط‌ها عقب افتاده، بانک داره نامه میده که فلان می‌کنم... شهریه‌ی دانشگاه بچه رو باید بدم. از اون‌طرف ماشین خراب شده و نشد ببرمش تعمیرگاه. از خونه هم زنگ زدن که پول گاز رو امروز حتماً باید بدم. توی این افکار بودم که یه دفعه دیدم یک مرد میانسال اومد تو اتاق و نشست رو صندلی. می‌خواستم ازش تشکر کنم که منو از اون کلاف سر در گم بیرون آورده بود. بعضی وقت‌ها لازمه که به فکرهای مزخرف ادامه ندی و مغزت رو به سمت موضوعات دیگه منحرف کنی تا بار منفی افکار مزاحم در تو تأثیر نذاره. طبق عادت دفترچه‌ی بیمه‌اش رو ازش گرفتم و پرسیدم مشکل‌تون چیه؟ با لبخند به من گـفت: «هیچی آقای دکتر، می‌خواستم این داروها رو برام تمدید کنین». بعدش یک پلاستیک متوسط رو گذاشت روی میز و انگار داشت به‌من می‌گفت که «بفرما». من هم پلاستیک رو باز کردم و یکی یکی جعبه‌ی داروها رو آوردم بیرون. دو‌تا جعبه مال قرص‌های فشار خون بود. دو‌تا هم مال قندخون بود و یکی هم مال قلب. بعدش دستش رو کرد تو جیبش و دوتا جعبه‌ی دیگه هم در آورد. یکی مال چربی خون و اون یکی هم برای انعقاد خون بود. از ظاهرش نمی‌شد فهمید که همه‌ی این داروها رو اون مصرف می‌کنه. فکر کردم از اون مریضهایی است که می‌خواد برای پدر و مادرش دارو بخره. ولی چیزی نگفتم و صفحات قبلی دفترچه‌اش رو ورق زدم. با کمال ناباوری دیدم همه‌ی داروها مـال خودشـه! گفتم:«با خودت چیکار کردی؟» گفت:« کاری نکردم آقای دکتر. فشار خونو از مادرم ارث بردم و دیابت رو هم از بابام. خودم فقط بیماری قلبی گرفتم که میگن از عوارض قند و فشار بالاست». بعدش لبخند ملیحی زد و با نگاهش منتظر موند تا بنویسم. وقتی که از در رفت  بیرون، احساس خوشبختی رو برای اولین بار حس کردم. با خودم گفتم: «خدارو شکر که من وارث اون همه مرض نیستم». دنیا ارزش این همه دغدغه رو نداره. همین سلامتی بهترین نعمته! همین فردا میرم همه‌ی چیزهای اضافی رو که با قسط و چک و سفته خریدم پس میدم و زندگی جدیدی رو شروع میکنم. حرص و طمع انسان انتها نداره و انسان با دست خودش برای خودش مشکل ایجاد می‌کنه.کافیه یه خورده راحت‌تر به زندگی نگاه کنی. حتماً لازم نیست که یک ماشین گران‌قیمت داشته باشی و هر ماه سر قسطش غصه بخوری.  اصلاً لازم نیست که برای پز دادن زن و بچه‌هات، بری با قرض و قوله وسایل خونه رو هر سال عوض کنی. منظورم اینه که فقط آسایش واقعی‌ات رو تأمین کن. بقیه اضافیه!

من به‌جای اینکه خودم را کوچیک کنم، هزینه‌های زندگی‌ام روکوچیــک می‌کنـم. عمـر آدم کفاف پرداخت این همه قسط رو نمیده.

 

تعداد بازدید : 1030

ثبت نظر

ارسال