شماره ۱۰۲۵

یادنامه بزرگ‌مرد ماندگار

دکتر اسماعیل ذوقی

یادنامه بزرگ‌مرد ماندگار

 

مرگ را پروای آن نیست

که به انگیزه ای اندیشد

زندگی را فرصتی آنقدر نیست

که در آئینه‌ی قدمت خویش بنگرد

تا از لبخند و اشک

یکی را سنجیده گزین کند

و عشق را مجالی نیست

حتی آنقدر که بگوید:

چرا دوستت می دارد

سعادت دیدار دست نداد. تنها افتخار داشتم سه‌بار مکالمه‌ی تلفنی با دکتر فرخ سیف‌بهزاد داشته باشم. احتمالاً نخستین‌بار دهه‌ی70 و در ارتباط با مقاله‌ی بروسلوز اطفال و بزرگسالان بود. بار‌دوم چند‌سال بعد و مرتبط با زئونوزهای نوپدید و بازپدید و سومین‌بار با تاریخچه و فعالیت‌های انستیتو واکسن و سرم‌سازی رازی حدود 2‌سال پیش مربوط می‌شد. در هر‌سه مرحله تشویق بود و اصرار به ادامه‌ی کار و وقتی از همان اول متوجه شد دامپزشک هستم و در انستیتو رازی دستی در تحقیق  بروسلوز و دیگر زئونوزها (بیماریهای قابل‌انتقال بین انسان و حیوان) دارم، بیشتر تشویقم کرد. بسیاری از پیشکسوتان و بنیانگزاران انستیتوی رازی را می‌شناخت و با احترام ویژه‌ای از آنها یاد می‌کرد. تولید سرم‌ها و واکسن‌های انسانی به‌دست دامپزشکان میکرب‌شناس و واکسن‌ساز را بسیار ارج می‌نهاد. داستان ملاقات دکتر قریب متخصص بیماریهای اطفال و دکتر‌ دلپی، رئیس وقت انستیتو رازی درسال1320 را تعریف کرد و  می‌گفت: تحقیقت شما دامپزشکان راهگشای ما پزشکان است. برای «پزشکی‌امروز» بیشتر بنویس. بدون تردید این تشویقات در تداوم همکاری، که هرچه را در‌خور و مناسب یافتم نسخه‌ای هم برای «پزشکی‌امروز» فرستادم. کلامش گرم و امیدبخش بود. باوجودی‌که هرگز ندیده بودمش و اگر هم می‌دیدم بدون معرفی یکدیگر را نمی‌شناختیم، سخنش آنچنان بردل می‌نشست که گویی ســال‌هاست دوسـت و رفیق صمیمی هستیم.
خبر وداع او را از‌طریق عشقش، نشریه‌ی‌«پزشکی‌امروز» دریافتم. ابتدا بسیار متأثر و متأسف شدم.

تو میروی که بماند؟

که بر نهالک بی‌برگ ما ترانه بخواند؟

بعد به‌خود آمدم، دکتر سیف‌بهزادها که نمی‌میرند. او و امثالهم تا ابد زنده‌اند.

آنکه نمرده است و نمیرد تویی!

ناخودآگاه قلم به‌دست گرفتم و در همان حد آشنایی مکالمه‌ی تلفنی به زمزمه افتادم.
دکتر فرخ سیف‌بهزاد یک پاستورین واقعی بود و از پیروان حقیقی پاستور بودند که زمانی گفته بود:«در هرحرفه‌ای که هستید نه اجازه دهید به بدبینی‌های بی‌حاصل آلوده شوید و نه بگذارید بعضی ناملایمات که برای هر ملتی پیش می‌آید شما را به یأس و ناامیدی بکشاند. در آرامش حاکم بر آزمایشگاه‌ها و کتابخانه‌هایتان زندگی کنید. نخست از خود بپرسید من برای یادگیری و خودآموزی چه کرده‌ام؟ پس همچنان که پیش می‌روید بپرسید من برای کشورم چه کرده‌ام؟ و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس شادی‌بخش و هیجان‌انگیز برسید که شاید سهم هرچند کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریت داشته‌اید. اما هرپاداشی که زندگی به تلاش‌هایمان بدهد یا ندهد، هنگامی که به پایان تلاش‌هایمان نزدیک می‌شویم هرکداممان باید حق آن را داشته باشیم که با صدای بلند بگوئیم: من آنچه را که درتوان داشته‌ام انجام داده‌ام».
دکتر فرخ سیف‌بهزاد آنچه را که در‌توان داشت در راهی که پیش گرفته بود انجام داد. با تلاشی فوق‌العاده و خستگی‌ناپذیر نشریه‌اش را به‌طور مستمر طی بیست و چند‌سال بدون وقفه منتشر‌کرد که به قولی دمش‌گرم و دست مریزاد.

زندگی چیست؟ عشق ورزیدن

                                                زندگی را به عشق بـخشیـــــدن

زنده‌ است آنـکه عشق می‌ورزد

                                                    دل و جان را به عشق می‌بخشد

عشق شادی است، عشق آزادی است

                                                 عشق سرحد آدمیزادی است

راستی به‌جز عشق و عاشقی چیز دیگری سراغ داری؟ در روزگاری که کاغذ حکم کیمیا داشت و اگر می‌خواستی کتابی نشر‌دهی باید هفت‌خوان را بی‌نتیجه طی می‌کردی، این «پزشکی‌امروز» بود که در‌حد کتابچه‌ای هرهفته و نه یک دوهزار بلکه در هزاران نسخه به هربیمارستان، کلینیک، آزمایشگاه، مطب، داروخانه و منزل رهسپار می‌شد. بدون وقفه و رایگان.

من ندیدم که درختی سایه‌اش را بفروشد به زمین

رایگان می‌بخشد نارون شاخه‌اش را به کلاغ

به همت دکتر فرخ سیف‌بهزاد و کادر زحمتــکش نشریـــه‌ی «پزشکی‌امروز» بسیارها آموزش دیدند، با تازه‌ها آشنا شدند. هرچند تلاش دکتر فرخ سیف‌بهزاد پاداش مادی نداشت اما پاداش معنوی آن چنان به بارنشست که نه‌تنها وطن‌گستر، بلکه جهان‌گستر شد. استاد دکتر فرخ سیف‌بهزاد اسطوره‌ای از تلاش و سخت‌کوشی بود و جاودانه شد.

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

                                                    تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

روانش شاد و یادش گرامی باد

 

تعداد بازدید : 1559

ثبت نظر

ارسال